داستان از اونجایی شروع شد که قرار شد واسه مسابقه ی تکواندو کٌچ رضا بشم. (کچ که می دونین چیه ؟ همون که بیرون می ایسته می گه لنگش کن.) اینم اضطراب داشت خفن، یه اضطراب می گم یه اضطراب می شنوی. راند اول که داشت شروع می شد بهش گفتم: "هر وقت گفتم راست با پای چپ بزن تو سر و صورتش" اونم گفت: "باشه حلّه" و رفت تو زمین و بازی شروع شد، داد زدم گفتم: "راست" دیدم راست رو پرت کرد گفتم: "راست" بازم راست رو زد. هیچی دیگه همین طور گذشت و اومد بیرون اونم با سر و صورت سرخ، از اضطراب داشت می مرد تازه 2 امتیازم عقب بود. گفتم: "رضا من رو ببین، پای چپ رو بزار جلو پای راستم بزار عقب هر وقت گفتم راست چپ رو بزن" این بار گفت: "حلّه" و رفت تو زمین. گفتم: "راست" دیدم راست رو پرت کرد گفتم: "راست" بازم راست رو زد. هیچی اومد بیرون اونم با 4 امتیاز عقب. گفتم: "رضا به خودت مسلط باش و هر هیچی گفتم چپ رو بزن. بازم گفت: "حلّه" رو رفت تو زمین. گفتم: "چپ" راست رو زد گفتم: "راست"، راست رو زد گفتم: "بالا" راست رو رفت گفتم: "پایین" راست رو زد گفتم: "جلو" راست رو زد گفتم: "عقب" راست رو زد گفتم: "نزن" راست رو زد گفتم: "بزن" راست رو زد . . . هیچی دیگه باخت و اومد بیرون. گفتم: "چرا چپ رو نزدی؟" برگشت گفت: "آخه کی گفتی ؟؟؟؟؟؟؟".
آخه به نظر شما اینم آدمه من کچش کنم ؟؟؟
=)))))))))))))))))
این رضا مخش راست بین بوده بچه!! نمیخواسته از راه راست به درش کنی واس همسین چپ نمیزده (چشمک)
اولین بار بود اومدم اینجا ولی خوشمل بود !! تو خاطره نویسی ولی من نمیذارم به خاطره تبدیل شن همون موقع مینویسم تا روزانه شن :دیییییی
فهلا
تاتا
سلام رضا جان،
اولاً مرسی که بهم سرزدی.
دوماً داداشی من چوبکاری میکنی. پستت رو که خوندم دیدم خیلی خوب نوشتی.
سوماً اون بیچاره ممکنه یکی از این دو تا مشکل یا هردوش رو داشته باشه. از استرس له شده بوده مخش دیگه آی کیوش رو ستندبای مونده بوده.
یا اینکه اصلاً آی کیون نداره که هنگ بکنه یا نکنه. (( :
خوشحال شدم.(گل)