-
گالری عکس و تصویر و وکتور
شنبه 2 دیماه سال 1391 21:49
چند وقتی یه سایت گالری عکس و تصویر جدید زدم: دانلود وکتور و فایل های طراحی لایه باز دانلود بکگراند و عکس های پس زمینه زیبا
-
معرفی انواع خدمات اینترنتی
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 00:48
در سایت زیر خدمات اینترنتی جمع آوری و لیست شده است که می تونید بهترین رو با مقایسه ی چندین مورد مشابه انتخاب کنید. معرفی انواع خدمات اینترنتی
-
معرفی انواع پنل های ارسال پیامک (پیام کوتاه)
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 00:46
در این سایت که معرفی می کنم سعی شده پنل های اس ام اس در سامانه های پیامک مختلف با هم دیگه از نظر ساختار و امکانات مقایسه بشن و شما می تونید بهترین انتخاب رو به راحتی انجام بدید. معرفی بهترین پنل ها و سامانه های ارسال پیامک
-
یه روزی بر می گردم:
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 09:02
سلام٬ دیگه نمی نوسم !!! نه اینکه دلم نخواد نه !!! اما دیگه وقت نمی کنم بنویسم می بینید که این مطالب آخر هم همه کپی و پیست بود همیشه به این وبلاگ سر می زنم و اگه خدا بخواد دوباره شروع می کنم اما نه حالا این سایتی که با دوستام زدیم (WebZist.Com) تمام وقت و فکرمون رو گرفته اما بر می گردم چون خشت به خشت این جا رو خودم...
-
منم شعر می گم:
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 08:19
نمی کنم من از کوچه ی خاطراتم گذر نمی کنم برای دبدنت به رویا سفر نمی کنم تو را می جویم و می یابمت به حتم من از محبت و عشقت حذر نمی کنم چه کسی گفته عاشق اهل خطر است من به جز امید وصالت خطر نمی کنم در جمع نا محرمان به دنبال توام برای یافتنت محرم خبر نمی کنم به گمانم امتحان است و آزمایش خدا صبورم در این بزم و خاکی به سر...
-
کوهنورد و خدا:
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 11:17
جوان از گروه جلو افتاده بود. خیلی کند حرکت می کردند. او قصد داشت هر چه سریع تر قله رو فتح کنه. تند حرکت می کرد و با امید. هوا کم کم تاریک می شد و او بر سرعت خود می افزود . تا اینکه هوا کاملا تاریک شد به طوری که تا یک متری خود را هم نمی دید تصمیم گرفت همان جا بماند. کمی جابه جا شد اما ناگهان پاش لیز خورد و افتاد هیچ جا...
-
چی بگم:
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 11:47
سلام دوستای گلم من چند وقتی مسافرت بودم الان هم که کامپیوترم خراب شده و کامپیوتر ندارم اگه صبر کنید بر می گردم
-
تکه گوشت پر از درد:
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 17:59
دفعه ی قبل که داستان دخترک میخوار رو از این نویستده (که خاطره نویسه) گذاشتم دوستان از داستان استقبال نکردند و خوششون نیومد٬ این داستان هم سوزناک تر و هم پر درد تره ولی گذاشتم دیگه اگه خوندید نظرتون رو اعلام کنید تکه گوشت پر از درد نویسنده: دکتر روبن سواگ سرما! سرما! سرمائی که تا مغز استخوانها فرو می رفت و آنها را یخ...
-
قلب بوش:
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 09:08
-
منم شعر می گم:
جمعه 25 مردادماه سال 1387 20:43
>کار دل< شکوه ای کرد دل و گفتم:"خاموش شکوه ات بی اثر ناله مکن" آه سردی کشید جانم سوخت گفت:"بی همنفسی چاره مکن" گفتم:"عاشق شده ای بی وجدان ؟ از برای تو همان یک تن بس" گفت:"عاشق نشوم پس چه کنم ؟ کارم عاشق شدن است بر همه کس" گفتمش:"بهر که پر کار شدی ؟ جان من بر سر جایت...
-
منم شعر می گم:
جمعه 25 مردادماه سال 1387 10:09
یکی از دوستان با کلی ناله و نفرین که چرا نگفتم شعر می گم٬ راضیم کرد که شعر هام رو بذارم تو وبلاگم که دوستان نظرشون رو بگن (گرچه ارزش صحبت هم ندارن) >تو بمان< من از این عشق به کجا خواهم رفت به دیاری که در این دور و در آن نزدیکی است می روم از لب جوی می رسم تا به سکوت ناگهان آمد از این عمق درون، نایی برون: "به...
-
فقیر و دختر اشراف زاده:
جمعه 18 مردادماه سال 1387 11:13
ازدواج عابد فقیر با دختر اشراف زاده ابومیسر عابد، شخصی بود که دنیا را به کلی ترک گفته بود و شبانه روز در مسجد براثا، به طاعت و بندگی خداوند متعال مشغول بود.روزی دختری اشراف زاده با شوکت و عظمت خیره کننده ای عبورش به مسجد براثا می افتد. همین که چشم دختر به وضع ساده و حالات روحانی ابومیسر می افتد، منقلب می شود و از مرکب...
-
تنها:
جمعه 11 مردادماه سال 1387 12:26
همیشه عاشق نقاشی های ایمان ملکی بودم
-
به کجا چنین شتابان:
جمعه 4 مردادماه سال 1387 12:35
- به کجا چنین شتابان ؟ ( گون از نسیم پرسید) -دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟ - همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان ؟ -به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم -سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را شفیعی کدکنی
-
سایت ما:
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 14:56
سلام دوستان٬ انجمن وب زیست توسط این بنده ی حقیر و چندی از دوستانم (که زیاد نیستن) تشکیل شده و در اون به وبلاگ نویسی و راهکارهای اون بررسی می شه و چند قسمت دیگه هم داره ببینید پشیمون شدید هم به من چه !!! www.webzist.com
-
سفر با غلام:
شنبه 29 تیرماه سال 1387 16:57
اولین بار بود که تنهایی می خواستم برم مسافرت، منظور از تنهایی بدون پدر و مادره. با غلام (پسر خالم) همه چیز رو هماهنگ کردیم و راه اوفتادیم. وقتی رسیدیم وسایل رو مرتب کردیم و رفتیم پیش پدربزرگ و مادربزرگ غلام اولین بار بود با خانواده ی پدریه غلام آشنا می شدم. پدربزرگش داشت کار می کرد. یه سه تا گونی سبوس گندوم رو گذاشته...
-
درخت:
جمعه 28 تیرماه سال 1387 21:37
بی مقدمه !!!
-
داداش:
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 11:34
همه اون رو داداش صدا می کردن و من هم از ابتدا اون رو با اسم داداش می شناختم. یه نسبت فامیلیه دور داشتیم و هیچ ارتباط خونی بین ما نبود اما دوستش داشتم. اون همیشه فکر می کرد پدر من دو پسر داره و من رو به یاد نمی آورد و هر بار که من خودم رو معرفی می کردم با لبخند به من نگاه می کرد و حالم رو می پرسید. به خاطر سکته ی قلبی...
-
معامله:
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 12:20
در پی شکایات دوستان عزیز تر از جانم نسبت به داستان های کوتاهه خیلی بلند٬ این داستان رو گلچین که چی بگم ریزچین کردم واستون بخونید حالش رو ببرین معامله مرد مو سفید وقتی رسید که دخترک می خندید. خندهایش را دید و به خود لرزید. قرار داد خرید کلیه را امضا کرد و چکش را هم کشید. خارج که شد، نفسی کشید و خندید. دخترک ماند و چک و...
-
صد سال تنهایی:
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 09:57
صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارگز صد سال تنهایی، داستان صد سال زندگی یک خانواده و فراز ها و نشیب های زندگی آنهاست که در آن زندگی ها شکل می گیرند و سپس همچون ذره ای محو در دور دست ها، به وادی بی وجودی می روند. ثانیه ها می میرند، دقایق جان می گیرند و زمان بی وقفه می گذرد. امید ها نیز چنین هستند. زمانی به صورت آرزو...
-
سفرنامه ی نیما:
شنبه 15 تیرماه سال 1387 11:45
این متن نه ارزش ادبی داره نه ارزش خوندن٬ نمی دونم دیگه خودتون باهاش حال کنید خواستم برای اولین بار از سفر خانوادگی لذت ببرم. تو جاده ی هراز فاز جاده چالوس رو گرفتم و پیش رفتیم جمع ۴ نفره ی من و برادرم و پسرخالم و پدرم جمع خوبی بود. تو راه یه خانوم داد زد جاجرود ما هم به بابام گفتیم بابا این تو راهی ها گناه دارن...
-
دخترک و قوطی روغن:
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 10:28
دخترک توی وبلاگش از قوطی حلبیه روغن نباتی نوشته بود که چقدر درش سفته و بد باز می شه و این که مجبور شد از میخ و چکش برای باز کردن اون استفاده کنه، اما این متن که سعی شده بود طنز باشه (ولی من نتونستم بهش بخندم) من رو یاد یه مطلبی اندخت !!! یاد این انداخت که قلب ما آدم های این دوره زمونه ی روزمره پذیر هم مثل قوطی حلبی...
-
پرستاران:
شنبه 8 تیرماه سال 1387 15:34
امروز بیمارستان بودم، آی که چقدر این پرستار ها گلن !!! (از اون نظر نه بی تربیت) من همیشه به پرستار ها احترام می گذاشتم و دوستشون داشتم اما امروز واقعاً ازشون خوشم اومد. اونا کسایی هستن که بدون داشتن هیچ انتظاری واست کار می کنن و مریضیه تو واسشون مهمه و می خوان به طور کامل مریضیه تو رو واست توضیح بدن تا نکنه بعداً دچار...
-
بازگشت:
جمعه 7 تیرماه سال 1387 22:04
>شاهکاری از فریدون مشیری< بازگشت دور از نشاط هستی و غوغای زندگی دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست آمد صفای خلوت اندوه را ربود آمد به این امید که در گور سرد دل شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای آمد مگر که باز در این...
-
چپ دست:
جمعه 7 تیرماه سال 1387 20:11
من نسبت به نظرات شما برای پست قبل یه واکنش شدید انجام می دم (که آخر می گم) اصلا برین نظراتتون رو بخونید من فکر کردم شما من رو درک می کنید و یکی از عقده های درونیم رو واستون بیان کردم اما . . . چی بگم والله . . . حتی دخترک که یه سالی بود کامنت نمی ذاشت( )٬ کامنت گذاشت و یه تیکه بهم پروند می دونید چی کار می کنم ؟؟؟ اسم...
-
من چپ دستم:
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 11:37
پیش نوشت: هر کار کردم نتونستم از دید یه بی طرف بنویسم. شما نظرتون رو بی طرفانه بگید(حالا اگه تونستید !!!) امروز می خوام از یه سری اقلیت های جامعه که خودم رو هم در بر می گیرن بنویسم، از چپ دست های بد بخت و مفلوک (میگم چرا !!). که حتی جزو اقلیت هام در نظر گرفته نمی شن. آدم هایی که با بقیه فرق دارن و با خودشون هم فرق...
-
باز مادر:
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 17:34
از اونجایی که پست روز مادر رو پیشاپیش دادم فقط یه عکس آپ می کنم
-
دخترک میخوار:
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 12:50
خواستم این داستان رو خودم تایپ کنم اما نشد (وقت نکردم و حوصله هم نداشتم) و گشتم و توی اینترنت پیداش کردم. ببخشید که غلط املایی نداره (شاید هم داره چکش نکردم) دخترک میخوار: نویسنده: دکتر روبن سواگ آن روز سرم را با خواندن کتابهای جادوگری پر کردم و با افکاری آشفته و اسرارآمیز خود را بخیابان انداختم. آفتاب بهاری بر فراز...
-
THE JACKET:
جمعه 31 خردادماه سال 1387 11:15
تنها چیزی که می تونم راجع به این فیلم بگم اینه که گریه کردم، با دیدن این فیلم گریه کردم در حالی که این فیلم چیزی به عنوان غم و اندوه نداشت. از شادی گریه کردم. داستان فیلم: فیلم با این جمله شروع می شه:"اولین بار که مُردم 27 سالم بود و سرباز بودم و فکر می کردم زنده ام در حالی که مرده بودم" داستان از این قراره که تیری به...
-
کلاغ:
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 14:31
چند ماهی بود نقاشی نکرده بودم و طرحی نکشیده بودم. یهو هوس کردم نقاشی کنم. مثل همیشه که ایده ای نداشتم رفتم شروع کردم به خط خطی کردن و یه طرح از تو خط خطی ها در آوردن یه طرح چند میلی متری به شکل یه پرنده و حالا وقت کشیدن بزرگش بود و در نتیجه این از آب در اومد بهم یه حسی داد !!! نمی دونم نظر شما در باره ی این نقاشی چیه...