-
تست روانشناسیه عشق:
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 14:34
امروز صبح از وبلاگ عزیزی به اسم همیشه رها بازدید کردم که فلشی رو واسه تست عشق قرار داده بود. من این تست رو انجام دادم و دیدم حیف دوستای من انجام ندن برای همین با ذکر منبع از وبلاگ ایشون اون تست رو دزدیدم. امیدوارم ناراحت نشن. این تست رو به همه توصیه می کنم، واسه من که خوب بود و این کارا رو توش انجام دادم: >>من...
-
بازی:
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 14:23
سلام امروز دوست گل و نازنینم عارفه خانوم. من رو دعوت به بازی کرد. تو این بازی ۱۰ تا چیز که دوست دارم و ۱۰ تا چیز که دوست ندارم رو باید بنویسم. بهم گفته دیگه من رو تو هیچ بازی دعوت نمی کنه اما ازش خواهش می کنم این کار رو نکنه چون این بازی ها رو دوست دارم. ۱۰ تا چیز که دوست دارم ۱- خدا ۲- حرف زدن ۳- نظر دادن ۴- بازی...
-
وای مادر جان:
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 20:57
سلام تولد بی بی فاطمه زهرا٬ مادر آب و آینه٬ بانوی گل یاس و دلیل آفرینش و روز مادر و در آخر روز زن و خواهر رو به همه ی بزرگ بانو های عالم و مرد های خوبشون تبریک می گم. می خوام واسه روز مادر پیشا پیش پست بدم. من و مادرم در خانواده عجوبه هایی بودیم من تا همین پارسال صبح ها از خواب بلند می شدم می رفتم سر سفره و مادرم لغمه...
-
خوشی با توست !!!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 22:21
متن زیر (غیر از مقدمه) نشأت گرفته از یک عکس العمل عاطفیه و احساسیه شدیده، درسته ساده است اما ساده نگیریدش. ساده نگیر این همه سادگی رو ... مقدمه ی بی ربط به عکس العمل عاطفی: می دونید داستان ما و خدا مثل چیه ؟؟ مثل داستان پدری می مونه که واسه قبولیه بچه اش جایزه تعیین می کنه و می گه اگه توی امتحانات قبول بشی واست دوچرخه...
-
زن ها و مردها:
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 11:25
این زن ها . . . زن ها موجوداتی هستند که ناخواسته پیچیده اند در حالی که از این پیچیدگی ها رنج می برن و من هیچگاه قادر به درک اون ها نبوده ام. تنها کاری که تونستم بکنم این بود که همونی باشم که اون ها می خوان. من پسری هستم که از کودکی بین زن ها و دختر ها بزرگ شدم. با احساساتشون، با حرف هاشون و با افکارشون آشنا هستم. واسم...
-
مسابقه ی بزرگ:
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 11:47
رضا دوست و همکلاسیه قدیمیه من که در شهر بابل در حال تحصیله برای تعطیلات پنج روزه ی اخیر اومد خونه. با میلاد و رضا و پسر عموی رضا رفتیم بیرون تا خوش بگذرونیم و یه غذایی بخوریم. من ۴ تا ساندویچ و یه دلستر خانواده خوردن با ۲ تا فالوده زعفرانی و غذای بقیه رو هم خوردم و رفتم خونه. فردا میلاد اومد عیادت من !!! گفت: نیما...
-
انتظار مردم:
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 13:37
داشتم حکایتی از گلستان می خوندم که خیلی باعث تفکر من شد (سالی چند بار اونم کوتاه اتفاق می اوفته). که می گفت: »»"بخشایش الهی گم شده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقه ی اهل تحقیق درآمد و به یمن درویشان و صدق نفس ایشان، ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت. دست از هوی و هوس کوتاه کرد و زبان طاعنان در حق وی...
-
LAYER CAKE:
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 17:26
فیلم L4YER CAKE محصول سال 2004 یکی از فیلم هایی است که من اون رو واقعاً تحسین کردم. فیلمی که تا آخرین لحظه من و دوستانم رو از خودش جدا نکرد و باعثه بحث بسیار بین من و اونها شد. این فیلم ساخت کشور انگلیسه و مشهور ترین بازیگر فیلم Daniel Craig ، بازیگر آخرین فیلم از سری فیلم های 007 یا همون (Casino Royal) بوده. داستان...
-
پنج زبان عشق چگونه بگویم دوستت دارم:
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 21:05
این کتاب رو سالها پیش خوندم ،" پنج زبان عشق، چگونه بگویم دوستت دارم" از انتشارات ویدا نویسندش یادم نیست کتابی حدوداْ ۱۰۰-۱۲۰ صفحه ای، اینم مثل کتاب قبل اسمش فریبندست و به نظر آدم میاد که از این کتاب الکی ها باشه که می خواد از عشق و عاشقی حرف بزنه که برو زن بگیر خوبه و از این حرفا .... اما نه این کتاب راجع به پنج راه...
-
نمایندگان منتخب:
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 19:47
اینم از نماینده های منتخب ما:
-
مشکل !!!
جمعه 10 خردادماه سال 1387 15:50
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود...
-
فضول:
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 19:06
چرا انسان ها فضول به دنیا اومدن، فضول زندگی می کنن و فضول از دنیا می رن ؟!!! طرف صحبتم با همه است، نگید فضول نیستید که خندم می گیره، چون اگه آدم هستید این تو خون همه تون هست. شاید به عقیده ی بسیاری از شما کلمه ی کنجکاو بهتر و مناسب تر از کلمه ی فضول باشه اما من فضول رو ترجیه می دم چون از نظر معنایی به اون چیزی که من...
-
آغوش گرم:
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 11:30
طی فوران آتفشان توی ایتالیا انسان های زیادی از بین رفتن اما این تصویر از دو نفر ادمه که آخرین لحظه ی عمرشون رو با هم بودن. نمی دونم از ترس همدیگه رو در آغوش گرفتن یا عشق اما یکی از قشنگ ترین صحنه هایی بود که دیدم.
-
هی حول بده !!!:
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 18:35
چشمای نازت روزه من رو نبینه، جلوی دانشگاه به جای ماشین های خطی چون عجله داشتیم سوار یه ماشینه گذری شدیم (پراید بود) همه هم عجله داشتیم حتی راننده، چون هر کدوم یه جا قرار داشتیم. من بودم و راننده و دو تا دانشجوی دیگه اون عقب. از جاده قدیم ساوه رفتیم، راننده هی پشت تلفن خالی می بست و اون دو تا هم خواب بودن. آبادی ها رو...
-
در تکذیب قلم( در قدرت سخن):
جمعه 3 خردادماه سال 1387 12:55
در اوایل دوران نوجوانی این جمله توی ذهنم بود،"حضرت علی (ع) فرمود: سکوت دری از درهای حکمت است" اما در همان دوران با جمله ای از سقراط آشنا شدم که می گفت: " اگر خاموش باشی و دیگران به سخنت آورند همان بهتر که آنقدر سخن بگویی تا خاموشت کنند" دورانی رو با سکوت طی کردم سکوت باعث انزوای من شد، در اون دوران چیزای زیادی یاد...
-
آیا رویا بود؟:
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 15:55
آیا رویا بود؟ گی دو مو پاسان ترجمه امیرمهدی حقیقت دیوانه وار دوستش داشتم . دیروز از پاریس برگشتم، و وقتی دوباره چشمم به اتاقم افتاد - اتاق مشترکمان، تخت مان، اثاثیه مان، همه آنچه مرا یاد زندگی موجودی پس از مرگ می انداخت - چنان اندوه شدیدی گریبانم را گرفت که خواستم پنجره را باز کنم و خود را به خیابان بیندازم . طاقت...
-
صفت های بایسته:
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 18:52
آخرین کتابی که خوندم کتاب "صفت های بایسته ی یک رهبر" بود، گول اسم کتاب رو نخورین این کتاب راجع به مدیریت زندگی و روابط عمومیه و هر کسی باید این چیزا رو بدونه من چاب پنجم و هشتم این کتاب رو دارم. این یک تبلیغ نیست، این کتاب توسط جان ماکسول ( John MaxWell ) نوشته شده و تقریباً راجع به تمام بزرگان جهان در اون مطلب هست و...
-
قلم:
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 11:11
ای ذهن من اگر این قلم که در دستان من است نبود، چه می کردی ؟ چه می کردی با این همه افکار پریشان که هیچ بستری بر روی زبان و هیچ پناهگاهی درون ذهن ندارند. افکاری که دوست دارند مانند مردگان فراموش شوند، آه به راستی اگر این قلم نبود یاد بسیاری از بزرگان در خاطر پوچ ما نمی ماند و شاید هیچگاه بشر از دوران ماقبل تاریخ پا به...
-
Fight Club:
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 18:31
در اولین پست از فیلم هایی که می بینم می خوام راجع به فیلم قدیمی Fight Club (کلوپ دعوا) بنویسم این فیلم از سری فیلم هایی که Brad Pitt در جوانی هاش بازی کرده، با Edward Norton و Helena Bonram Carter درحالی که Brad Pitt در این فیلم نقش مکمل مرد رو داره و نقش اول فیلم نیست اما تمام فیلم روی بازی و حرکات و رفتار اون می...
-
محبت:
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 16:13
محبته در عکس زیباست و من رو یاده بشقاب استیل می اندازه٬ اما اگه دقت کنین می فهمین که دارین از بالا به یه تنگ آب نگاه می کنین.
-
هراس در بامداد:
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 19:52
شب جمعه بود مادر پدرم مثل همیشه شمال بودن من هم با پسر خاله و چندی از دوستان تو خیابون های بی در و پیکر شهر قدم می زدم. من برادری دارم که یک سال و شش ماه از من کوچیک تره خیلی دوستش دارم (چون وبلاگم رو نمی خونه نوشتم) اما از من تنومند تر و قوی تره، خلاصه ورزشکاره البته من هم از نظر قدرت کمی از اون ندارمااااااااا اه...
-
جوانی ام
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 14:32
از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمندهی جوانی از این زندگانیم دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژدهی جرس کاروانیم گوش زمین به نالهی من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم گیرم که آب و دانه دریغم...
-
خواب بدازظهر
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 12:23
ماه رمضان بود و از مدرسه اومده بودم خونه، کلید هم نداشتم و دیدم کسی در رو باز نمی کنه، از بالای در گریزی زدم تو خونه و دیدم بله کسی نیست، اما در خونمون بازه و به نظر می اومد کسی تو خونه باشه، بچه ها رو صدا زدم و یه ۶-۵ نفری شدیم و چوب و چماق دست گرفتیم که بریم آقا دزده رو از پا در بیاریم و به چنگال قانون بسپاریم. من...
-
تاجر و ماهی گیر
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 11:23
یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود. از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟ ماهی گیر: مدت خیلی کم. تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟ ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است....
-
قالبم مبارک
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 10:48
سلام من می خواستم یه قالب بسیار ویژه طراحی کنم اما هر چی فکر کردم نتونستم اون طور که باید بهش زیبایی بدم و عکس های مورد نظرم رو هم پیدا نکردم. در آخر تصمیم گرفتم یه چیز ساده درست کنم چون زیبایی رو در سادگی دیدم.آخر کار هم به دوست خوبم SNo گفتم که کد هاش رو بنوسه و حالا اینو دارم.
-
((کرگدن ها هم عاشق می شوند))
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 20:43
کرگدن گفت:نه امکان ندارد کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند دم جنبانک گفت : اما پشته تو می خارد لایچین های پوست تو پر از حشره های ریز است یکی باید پشت تورا بخاراند یکی بایدحشره های تو را بردارد کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست شوم پوست من خیلی کلفت است همه به من میگویند پوست کلفت دم جنبانک گفت اما دوست عزیز...
-
۱۳به در امسال
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 21:57
امسال هم برای دومین سال شمال بودم و به همون تفصیری که تو خاطره ی پیش گفتم زیاد نبودیم، اما اندازه بودیم. امسال ساعت 9:00 بیدار شدیم و ساعت 10:30 تصمیم به بیرون رفتن گرفتیم، با تلفن هماهنگی های لازم انجام شد، همه یه جایی وسط جنگل قرار گذاشتیم. تا یه جاهایی با ماشین و بقیه رو پیاده رفتیم، بقیه رو بین راه دیدیم و رفتیم و...
-
13به در پارسال
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 12:12
پارسال عید شمال بودم، توی رختخوابم، خوابیده بودم که با صدای تلفن بیدار شدم. دختر خاله ی مکرم زنگ زده بودن ببینن واسه اون روز کجا می ریم و گفت با شوهرش داره میاد خونمون من هم گفت نیا چون ما خوابیم. یه ساعت دیگه بیا ( من با هیچ کس رو در بایسی ندارم ) کم کم برابچه ها اومدن. حدود 20 نفر شدیم ما تا به حال زیر 60 نفر نبودیم...
-
مگه نه ؟
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 16:43
من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم . مگه نه؟ یه سوالیم ، یه سوال بی جوابیم . مگه نه؟ یه روزی قصه ی پرغصه ی ما تموم میشه آخرش نقطه ی پایان کتابیم . مگه نه؟ پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد وای بر ما که رو آب مثل حبابیم . مگه نه؟ کی میگه ما با همیم ، ما که با هم جفت غمیم دو تا عکسیم و به زندون یه قابیم . مگه نه؟ ای خدا ابر...
-
بازی
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 09:55
دوست گلم عارفه من رو به یه بازی دعوت کرد تا من تأثیر گذار ترین افرادی رو که توی سال ۸۶ دیدم بنویسم. اما چون همه از من تأثیر می گیرن و کمتر کسی توان تأثیر گذاری روی من رو داره من تعداد کمی رو می نویسم. یکی از افرادی که تونست رو من تأثیر بذاره سارا بود اون خیلی سعی کرد تا کسی رو که می خواد به دست بیاره و به من تلاش کردن...