می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : نیما خدا نخواست
غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد
ادامه...
چند ماهی بود نقاشی نکرده بودم و طرحی نکشیده بودم. یهو هوس کردم نقاشی کنم.
مثل همیشه که ایده ای نداشتم رفتم شروع کردم به خط خطی کردن و یه طرح از تو خط خطی ها در آوردن یه طرح چند میلی متری به شکل یه پرنده و حالا وقت کشیدن بزرگش بود و در نتیجه این از آب در اومد بهم یه حسی داد !!!
نمی دونم نظر شما در باره ی این نقاشی چیه ؟؟؟
نیما
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 ساعت 02:31 ب.ظ
طی فوران آتفشان توی ایتالیا انسان های زیادی از بین رفتن اما این تصویر از دو نفر ادمه که آخرین لحظه ی عمرشون رو با هم بودن. نمی دونم از ترس همدیگه رو در آغوش گرفتن یا عشق اما یکی از قشنگ ترین صحنه هایی بود که دیدم.