چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

یه روزی بر می گردم:

سلام٬ دیگه نمی نوسم !!! 

نه اینکه دلم نخواد نه !!! 

اما دیگه وقت نمی کنم بنویسم می بینید که این مطالب آخر هم همه کپی و پیست بود همیشه به این وبلاگ سر می زنم و اگه خدا بخواد دوباره شروع می کنم اما نه حالا این سایتی که با دوستام زدیم (WebZist.Com) تمام وقت و فکرمون رو گرفته اما بر می گردم چون خشت به خشت این جا رو خودم ساختم از قالبش تا مطالبشو 

>>شاد شاد باشین<<

چی بگم:

سلام دوستای گلم من چند وقتی مسافرت بودم الان هم که کامپیوترم خراب شده و کامپیوتر ندارم اگه صبر کنید بر می گردم

سایت ما:

سلام دوستان٬

انجمن وب زیست توسط این بنده ی حقیر و چندی از دوستانم (که زیاد نیستن) تشکیل شده و در اون به وبلاگ نویسی و راهکارهای اون بررسی می شه و چند قسمت دیگه هم داره ببینید پشیمون شدید هم به من چه !!!

www.webzist.com

دخترک و قوطی روغن:

دخترک توی وبلاگش از قوطی حلبیه روغن نباتی نوشته بود که چقدر درش سفته و بد باز می شه و این که مجبور شد از میخ و چکش برای باز کردن اون استفاده کنه، اما این متن که سعی شده بود طنز باشه (ولی من نتونستم بهش بخندم) من رو یاد یه مطلبی اندخت !!!

یاد این انداخت که قلب ما آدم های این دوره زمونه ی روزمره پذیر هم مثل قوطی حلبی شده، آره قوطی حلبی.

هیچ راه نفوضی نداره، جز باز کردن درش (کاش راه دیگه ای داشت)

درش هم که باز نمی شه، اگر هم باز بشه  با تیر و ترکش و تفنگ باز می شه و وقتی باز شد دیگه درش خراب شده و باز می مونه، اما یه مرد با جنم می تونه طوری در یه قلب رو باز کنه که درش خراب نشه (مرد مجاز از انسان به کار رفته)

(قسمت هایی از کامنت من به دخترک)

پرستاران:

 

 

امروز بیمارستان بودم، آی که چقدر این پرستار ها گلن !!! (از اون نظر نه بی تربیت)

من همیشه به پرستار ها احترام می گذاشتم و دوستشون داشتم اما امروز واقعاً ازشون خوشم اومد.

اونا کسایی هستن که بدون داشتن هیچ انتظاری واست کار می کنن و مریضیه تو واسشون مهمه و می خوان به طور کامل مریضیه تو رو واست توضیح بدن تا نکنه بعداً دچار مشکل بشی.

امروز یه یک ساعتی تو نوبت دکتر بودم و پرستاری رو دیدم که در دقیقه جواب حداقل سه تا آدم رو، اون هم با خنده می داد و واسشون کامل توضیح می داد که قضیه چیه که نکنه دوباره دچار مشکل بشن و وقتی کارشون تموم می شد با یه لبخند بدرقشون می کرد. و سعی می کرد اسم تک تکشون رو به یاد بسپاره تا اونا رو به اسم صدا بزنه و هر کی هر چی به غیر از کارش ازش می خواست انجام می داد (طوری که به کارش ضرر نخوره) خودم دیدم نسخه ی 12.000 تومانیه یه بیمار رو با یه راهنمایی کرد 800 تومان !!!

و پرستاری رو دیدم که زیر بغل یه پیرمرد رو گرفته بود تا نکنه بخوره زمین در حالی که اون پیرمرد همراه داشت و به خوبی هم راه می رفت.

پزشکی رو دیدم که با لبخند به زنی گفت نگران نباش جواب عکسات خوبه.

درسته صحنه های دیگه ای مثل درد گشیدن یه پیرزن که شیمی درمانی شده بود هم بود اما اون توی این مهربونی ها گم بود.

 

پرستارها فرشته هایی هستن که خودشون خواستن که فرشته باشن، فقط با یه تصمیم کوچیک اما سخت و دشوار. راهی رو میرن که تهش بهشته اما تا آخر راه رفتن و توی راه موندن مهمه. شیطان از فرشته ها زیباتر و والاتر بود اما به ته راه نرسید.

 

می خوام بحث رو به شیطان بکشم.

شیطان معلم فرشته ها بود. روزی در جمع فرشته ها گفت:"روزی یکی از ما سر پیچی خواهد کرد و رانده خواهد شد" (این پیش بینی رو کرد، اما هیچ وقت نفهمید اون خودش اون یک نفره)

می گن مردی شیطان رو در خواب دید با چهره ای زیبا و گفت تو که این قدر زیبایی پس چرا تو رو زشت تعریف می کنن ؟؟؟

شیطان گفت قلم در دست دشمنانه.

می دونید شیطان یه بار سر پیچی کرد و اما ما آدم ها خودم رو می گم. روزی چند بار گناه می کنی ؟؟؟

 

پرستارها واقعاً فرشتن که بحث رو به شیطان کشوندن.

چپ دست:

 
 
من نسبت به نظرات شما برای پست قبل یه واکنش شدید انجام می دم (که آخر می گم) 
اصلا برین نظراتتون رو بخونید
من فکر کردم شما من رو درک می کنید و یکی از عقده های درونیم رو واستون بیان کردم اما . . .
چی بگم والله . . .
حتی دخترک که یه سالی بود کامنت نمی ذاشت()٬ کامنت گذاشت و یه تیکه بهم پروند
می دونید چی کار می کنم ؟؟؟
اسم وبلاگم رو به چپ دست تغییر می دم

من چپ دستم:

 

 

پیش نوشت: هر کار کردم نتونستم از دید یه بی طرف بنویسم. شما نظرتون رو بی طرفانه بگید(حالا اگه تونستید !!!)

 

چپ دست

 

امروز می خوام از یه سری اقلیت های جامعه که خودم رو هم در بر می گیرن بنویسم، از چپ دست های بد بخت و مفلوک (میگم چرا !!). که حتی جزو اقلیت هام در نظر گرفته نمی شن. آدم هایی که با بقیه فرق دارن و با خودشون هم فرق دارن. درسته یه سری صفات مشترک دارن اما بقیه مردم اون ها رو نتیجه ی اشتباه خدا می دونن نه یه سری انسان متفاوت و کار آمد (واقعاً کار آمد).

وقتی یه نفر می بینه من با دست چپ می نویسم انگار یه پدیده ی جالب علمی رو دیده و با سوال می پرسه:"تو چپ دستی" من هم همیشه با افتخار می گم:"بله من چپ دستم"

خیلی ها نمی دونن چرا ما چپ دست شدیم. بعضی ها می گن که واسه کج خوابیدن جنین توی رحم مادره (یعنی ما ناقصیم دیگه)

اما با اطمینان می گم این یه صفت ارثیه که حداقل توی خانواده ی ما (خانواده ی بزرگ ما) برای یک پنجم افراد پیش اومده و جمعی از چپ دست ها رو به وجود آورده.

چپ دست ها 9 سال میانگین سنی شون از بقیه ی آدما کمتره.

57 درصدشون تایپیست هستن که واسه عمل کرد مغزشونه که می گم.

ضریب هوشیه تمام اونا (غیر من) +120.

و بد بختن چون:

 

تا به حال رفتید سر جلسه امتحان بشینید روی این صندلی تک نفره ها ؟؟؟ بیشتر این صندلی ها به غیر از مقدار کمی که واسه کنکور طراحی شده متناسب با دست راسته حالا فکرش رو بکونید یه دست چپ بشینه روش. کمترین عارضه گرفتگیه کمره و ترکیدگی دیسک کمر.

از اونجایی که خط شیوای فارسی رو دست راست های محترم خلق کردند، ما جزو بد خط ها حساب می شیم (البته گلیم خودمون رو از آب بیرون کشیدیم و تونستیم خطمون رو به طور مصنوعی خوب کنیم)

تا به حال به قیچی های بازار دقت کردین ؟؟؟ یک بار اونا رو با دست چپتون بگیرید ببینید چی می شه.

واسه این هام راه حل پیدا شده و افرادی مثل برادر من به دو دست بودن مبادرت کردن اما من نمی تونم چنین خیانتی رو به خودم بکونم (من سر دست چپ ها تعصب دارم که چی ؟؟؟)

یکی از دوستان من که توی یاهو با هم نقاشی می کردیم با اینکه گرافیست بود نمی تونست با موس خوب نقاشی کنه، وقتی پریسیدم چرا ؟؟ گفت چون دست چپم و نگفت چون با دست راست موس رو می گیرم. پس راست بودن برای ما یعنی محدودیت.

 

و در آخر عمل کرد مغزیه چپ دست ها:

کار های سمت چپ بدن رو سمت راست مغز و کار های سمت راست بدن رو سمت چپ مغز انجام می ده. فکر کردن رو هم سمت چپ مغز انجام می ده. یعنی وقتی دست راستی در حال نوشتن هست نمی تونه خوب فکر کنه و تمرکزش روی نوشتنه و وقتی در حال گوش دادنه نمی تونه بنویسه (واسه اینه موقع جزوه نوشتن عقب می افتن که صد البته استثنا هم وجود داره)

اما دست چپ ها توانایی هایی دارند که حتی بیشتر خودی هاشون هم این رو نمی دونن. اونا می تونن در عین حال، گوش بدن، بنویسن و حرف بزنن و درک کنن. به طوری که سمت چپ و راست مغزشون با هم تداخل پیدا نکنه (اما یه جاهایی هم کم می یاریم، مگه ما کامپیوتریم ؟؟؟)

با این تفاسیر که گفتم حتماً شما فکر می کنید اونا به درد منشی بودن تایپیست بودن و کارای دفتری و اداری می خورن (درست فکر کردید) اما، دست چپ ها تواناییه تصمیم گیریه سریع دارن، توانایی فکر کردن و ارتباط دادن دارن.

اونایی که من رو از نزدیک می شناسن می دونن که من بحثی رو که با موضوعی شروع می کنم با یه موضوع به ظاهر بی ربط دیگه تموم می کنم که اگه در پایان حرف ها به قبل برگردیم تمام اونها به هم ربط دارن (خدا نکنه دو تا دست چپ با هم حرف بزنن دیگه کسی نمی تونه ریشه ی بحث رو پیدا کنه)

ما دست چپ ها فوق العاده احساسی هستیم (به علت سمت راست مغز) ولی احساساتمون روی تفکر و تعقلمون تأثیر نمی ذاره.

ما با بقیه فرق داریم این رو می فهمید ؟؟؟؟

تست روانشناسیه عشق:

 

 

 امروز صبح از وبلاگ عزیزی به اسم همیشه رها بازدید کردم که فلشی رو واسه تست عشق قرار داده بود.

من این تست رو انجام دادم و دیدم حیف دوستای من انجام ندن برای همین با ذکر منبع از وبلاگ ایشون اون تست رو دزدیدم. امیدوارم ناراحت نشن.

این تست رو به همه توصیه می کنم، واسه من که خوب بود و این کارا رو توش انجام دادم:

>>من از راه کوتاه به سمت خونه ی دوستم رفتم و 10 تا گل سرخ و 10 تا گل سفید رو چیدم و رفتم سمت خونه ی دوستم خودم رفتم بالا تا صداش کنم و دیدم نیست و گل ها رو روی تختش گذاشتم. شب خوابیدم و وقتی به اطاقش رفتم دیدم اون خوابه و راه طولانی رو برای برگشتن به خونه انتخاب کردم. (اگه برین فلش رو ببینید می فهمید من چی نوشتم و چه جور احساساتی دارم)

فقط لطفاْ واسه من کار هاتون رو بنویسید چون از فضولی دارم می میرم (راستش رو هم بنویسید)

 

>>> تست روانشناسی عشق و دوستی

 

راستی یادم رفت که بگم من این فلش رو از آدرس:

http://www.tafrihi.com/flash/52.swf

دانلود کردم (با اینترنت دانلود منیجر)

 

منبع: http://hamishe-raha.blogfa.com

خوشی با توست !!!

 
 
متن زیر (غیر از مقدمه) نشأت گرفته از یک عکس العمل عاطفیه و احساسیه شدیده، درسته ساده است اما ساده نگیریدش.
ساده نگیر این همه سادگی رو ...
 
مقدمه ی بی ربط به عکس العمل عاطفی:
 
می دونید داستان ما و خدا مثل چیه ؟؟
مثل داستان پدری می مونه که واسه قبولیه بچه اش جایزه تعیین می کنه و می گه اگه توی امتحانات قبول بشی واست دوچرخه می خرم.
هدف پدر از تعیین جایزه قبولی و ایجاد انگیزه ی لازم در درون بچه است برای رسیدن به هدف اصلی، که همون قبولیه.
خدا هم همین طور واسه بنده هاش جایزه گذاشته و و گفته هر کی بیشتر به من نزدیک بشه می فرستمش طبقه ی بالاتره بهشت. ما آدم ها هم که واسه حوری و درخت و زمین و ملک خودمون رو می کشیم و چی می شه ؟؟
به خدا نزدیک می شیم.
خدا براش فرقی نمی کنه واسه چی نزدیکش شدی اون در هر صورت جایزه ات رو می ده و این نشون می ده که خدا خوبیه مطلقه. اما اونی که واسه جایزه درس می خونه هیچ وقت به درجات عالی نمی رسه. دیگه اگر هم واسه دانشگاه رفتن جایزه گذاشته بشه، واسه فوق لیسانس و دکترا جایزه ای نمی گذارن و پسری که به جایزه ی مادی عادت کرده، معنویات واسش مهم نیست.
 
و عکس العمل عاطفی:
 
همه چیز با خوندن این جمله شروع شد:
"الهی خوشی با توست، اشارت به بهشت می کنی ؟"
 
الهی دستم بگیر و بالا بکش و اجازه دِه تا بهشتت را به آتش بکشم و جهنمت را خاموش کنم، که تو را برای خودت می خواهم و نه برای راهیابی به بهشت و فرار از جهنم.جهنم خوش است که تو در آنجا با من باشی و بهشت جهنم است که آنجا نیز تو با منی و اما من به یاد تو نباشم.
الهی دلم را پر از مهر خودت کن که جز تو چیز دیگر و کس دیگر نمی خواهم.
الهی اسمت درون قلبم رعشه می آفریند و در چشمانم اشک. این حس را در وجودم حفظ کن که تو حافظی و نگهدارنده.
الهی جز تو ندارم و جز خودت به من نده که هر چیز جز تو جزو دارایی هاست و من هیچ نمی خواهم. خوش است هر چیز که دارم در راه تو باشد و  هر کار که می کنم برای تو و فقط خودت بدین امر دانایی و توانا که تو توان مطلقی و جز تو توانی نیست.
الهی دستم بگیر و کمک کن که دو روز دنیا را به یاد تو، به راه تو و برای تو صرف کنم که تو تمام دلیل وجود من هستی.
الهی دلم تنگ است و محدود، آن را بزرگ کردان که خودت در آن جای بگیری و جز تو هیچ.
الهی دستانم کوتاه اند و به تو نمی رسند. تو مرا دریاب و دستانم بگیر که تو نزدیکی و اینجایی و من دورم و اینجایم.
الهی همه تویی و هیچ تویی. هیچ تویی چون همه تویی و هیچ جز تو نیست و هیچ از تو جدا نیست.
الهی کمکم کن که بنده ی ناتوان توام و قدرت این کارزار ندارم.
الهی خوشی و خوبی و تمام پاکی ها با توست، اشاره ام به بهشت مکن و مرا همان جا فرست که خود آنجایی.
الهی اگر تو را آن گونه که می خواهی دوست ندارم، بدین خاطر است که تو را خوب نمی شناسم. خدایا مرا با خودت و راهت آشنا بگردان که سعادت دنیا و آخرت با تو بودن است. که این دنیا و آن دنیا با هم تفاوتی ندارند جز در چیزهایی جز تو.
الهی حکمتت حق است و مرا با حق آشنا کن تا هیچ گاه به بزرگیه تو شک نکنم. که ناقصم و خطا کار و تنها اگر با من باشی کامل می شوم و جز تو نمی خواهم.
الهی دستانم ضعیف اند و تاب ندارند که مرا بالا بکشند تو خود نیرویی دِه که در آن نیرو جز تو نباشد.
الهی نامت را در دل و درونم جای بده که اگر تو نخواهی هیچ کس نمی تواند چنین کند.
الهی توانی دِه که که بتوانم تمامی مسائب و مشکلات را تحمل کنم که به تو و تنها تو برسم و جز تو هیچ.
زیستنم دلیلی دارد و آن تویی که به نیک زیستنم راهنمایی کردی. و مردنم علتی دارد و آن نیز تویی که مرگ دست تو و تو صاحب جانی.
الهی خواهشی دارم، گناهانم ببخشای و مرا با خود آشنا کن که اگر نبخشایی به تو نخواهم رسید و باز می مانم، باز می مانم در راه که جز تو هیچ چیز به دادم نخواهد رسید.
بارالهی دستم بگیر که تمام این خواسته ها همین بود و جز این نبود.