خواندن این خاطره را برای افراد زیر 18 سال توصیه نمی کنم>>
واسه مسابقه ی تکواندو بود که با تیم سایپا رفتیم اصفهان. رفتیم یکی از هتل های رو به روی سی و سه پل اسمش یادم نیست اما همون هتل بزرگه که باعث درد سره همه ی تیم شد !!!
وارد اتاق هامون شدیم همه تازه از راه اومده بودیم و خلاصه حسابی دست شویی لازم بودیم رفتیم دیدیم که از این دست شویی های اجنبی که بهشون فرهنگیه، فرنگیه، نمی دونم چی چی می گن داره و ما هم که بچه های خانواده های سنتی و بیزار از این جور قرطی بازی ها...
هیچی دیگه، همه توی اتاق بودن و به خودشون می پیچیدن تا این که یکی از بچه ها توی سالن داد زد یافتم یافتم، درست مثل سقراط خدا بیامرز که بزرگترین کشف عمرش رو کرده بود.
پریدم بیرون و فهمیدیم ذهن جست و جوگر رفیقمون تونسته 2 تا دست شویی معمولی پیدا کنه ما رفتیم تو صف و دیدیم که تمام تیم های استان ها اومدن وایستادن تو صف بیچاره ها اونام با همین مشکل رو به رو بودن و اگه تیم ما این مسأله رو حل نمی کرد ممکن بود مسابقات انجام نشه.
این خاطره ی قدیمی واسه این یادم اوفتاد که چند روزه پیش که رفته بودم پیشه پسر خالم تو شمال دست شویی شون همین طوری بود نمی دونین چه رنجی کشیدم !!!
سلام
منم عشق خاطره نوشتنم
خوب بود
موفق باشید:)
بده ادم اینجوری باشه ها!
همه جا که دستشویی اش معمولی نیست که
ممنون از حضورت
شاد باشی
سلام
من کجا غصه نویسم؟؟؟؟
من قصه می نویسم
قصه زندگیم:)
بدشم کار کردن خانوما خوبه ولی شرط داره
شرطش اینه که رئیس باشن
هر وقت دوست داشتن برن
هر وقت دوست داشتن بیان :)
نمی خوای اپ کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا یک قرن گذشت
بدووووووووووووووووووووووو زودی اپ کن
دلم برای خاطره هات تنگیده
خیلی باحاله در چه سطحی هستی من رفیق تکواندو کار زیاد دارم