چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

تحویل سال در حمام

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

¤¤¤یا مقلب القلوب والابصار¤¤¤

¤¤¤یا مدبر الیل و النهار¤¤¤

¤¤¤یا محول الحول والاحوال¤¤¤

¤¤¤حوّل حالنا الی احسن الحال¤¤¤

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

سلام این بار افتخاری آپ می کنم٬ به افتخار عید٬ به افتخار نو شدن سال.
 
پارسال نبود فقط می دونم که ساعت تحویل سال ساعت ۱۰ صبح بود چه سالی بود خدا می دونه.
طبق عقاید گذشتگان آدم در لحظه ی تحویل سال هر کاری کنه همون کار رو تا آخر سال انجام می ده.
ما آماده شده بودیم واسه عید و یه یک ساعتی مونده بود تا سال تحویل بشه من رفتم حموم٬ برادرم رفت بیرون٬ مادرم هم داشت ظرف صبحانه رو می شست٬ بابام هم خواب بود و گفته بود یه ربع مونده به تحویل سال بیدارش کنیم داداش کوچیکم هم با کودکیه خودش در گیر بود فکر کنم واسه همون ساله که هنوز بچه مونده. که ناگهان ... دری دری دی٬ دری دری دی (این تیکه رو با حس بخونین) صدای توپ و تانک از تلویزیون برخاست که حلول سال نمی دونم چند مبارک. نگو ساعتمون عقب بود. خنده نداره واسه هر کی پیش میاد.
 
××نوروزتان پیروز٬ هر روزتان نوروز××
نظرات 3 + ارسال نظر
م شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 ب.ظ http://www.smrb.blogsky.com/

:)))
این اوج بد بیاریه نه!؟
اما خاطرست ... سال ۸۳ بود...

عارفه یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ http://www.a17.blogsky.com

سلام اقا نیمای گل
تا اونجایی که من یادمه سال تحویل پارسال ساعت ۳ نیمه شب بود.

سبزترین و زیباترین بهارها را برایت ارزومندم.
شاد باشی
بای تا های

عارفه دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.a17.blogsky.com

سلام نیما . چطوری؟
بدوووووووووووووووووووووووووو که به یه بازی دعوتت کردم
منتظرتم
بای تا های

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد