چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

صفت های بایسته:

آخرین کتابی که خوندم کتاب "صفت های بایسته ی یک رهبر" بود، گول اسم کتاب رو نخورین این کتاب راجع به مدیریت زندگی و روابط عمومیه و هر کسی باید این چیزا رو بدونه من چاب پنجم و هشتم این کتاب رو دارم.

این یک تبلیغ نیست، این کتاب توسط جان ماکسول (John MaxWell) نوشته شده و تقریباً راجع به تمام بزرگان جهان در اون مطلب هست و انتشارات فرا این کتاب رو چاپ کرده.این کتاب تنها 2400 تومان قیمت داره (در مقابل مطالبش مفته) و چیز هایی زیادی در اون نوشته شده بخشی از کتاب رو که برای استاد اقتصاد مهندسی مون به عنوان تحقیق تایپ کرده بودم رو در ادامه ی مطلب می گذارم سعی کنید save کنید و بخونید بد نیست که هیچ عالیه !!!

البته ممکن نظر شما این نباشه، نظرتون رو به من اطلاع بدین<<حتماً

؛صفت های بایسته ی یک رهبر؛

مقدمه:

چه چیزی مردم را وا می دارد که رهبری کسی را بپذیرند ؟

چرا مردم در پذیرش رهبری یکی اکراه دارند، اما پشت سر آن یکی تا آن سر دنیا می روند ؟

پاسخ تنها در خصوصیات شخصیتی اشخاص است که در اینجا به چندی از آنها می پردازیم.

-----------------------------------

شخصیت:

*رهبری یعنی توانایی بسیج زنان و مردان برای تحقق هدفی مشترک و برخورداری از شخصیتی که اعتماد برانگیزد (مونت گمری - ارتش بد انگلیسی)

صریح و قاطع باشید:

پدر هواپیما های جت لیر، بیل لیر بود. لیر مخترع و هوانوردی بود که در صحنه ی کسب و کار نیز شخصیتی بر جسته بو و بیش از 150 اختراع را ثبت کرد که خلبان خودکار، رادیو خودرو و نوار 8 باندی از اختراعات او هستند. او در دهه ی 1950 به امکان تولید جت های کوچک شرکتی پی برد. اولین پرواز آزمایشی او در سال 1963 انجام شد و اولین جت خط تولید خود را در سال 1964 فروخت.

او در مدت کوتاهی بسیاری از هواپیما های خود را فروخت. اما اندکی بعد شنید دو فروند از هواپیما های او به دلیل نا معلومی سقوط کرده اند. در آن زمان 55 جت لیر در دست مشتریان بود و او بی درنگ تمام هواپیما ها را خواباند تا علت سقوط را پیدا کند. برای او این فکر که ممکن است جان افراد بیشتری به خطر بیفتد مهمتر بود تا اینکه منافع اش در خطر بیفتد.

او فهمید که مشکل از کجاست اما آن مشکل فنی را نمی توانست بر روی زمین آزمایش کند و مجبور شد این مشکل را شخصاً در حال پرواز حل کند. او عیب را پیدا کرد و قطعه ای ساخت که بر هر 55 هواپیما سوار کرد. خواباندن هواپیما هزینه ی سنگینی برای او ایجاد کرد و در ذهن مشتریان جدید بذر تردید پاشید. در نتیجه دو سال طول کشید تا کسب و کار را دوباره راه بیندارد. اما آقای لیر هیچ گاه از تصمیم خود پشیمان نشد. انچه برایش مهم بود این بود که حیثیت و شخصیت او خدشه دار نشود و این کار از انسان های با شخصیت بر می آید.

بشکافیم:

چگونگی برخورد رهبران با رویداد ها و پیشآمد های زندگی، نشانه ی بارز شخصیت آنهاست. بحران لزوماً شخصیت انسان را نمی سازد، اما شکی نیست که آن را آشکار می سازد ( اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگمردی و سالاری - رودکی )

رشد شخصیت در کانون رشد هر انسانی قرار دارد چه رهبر باشد چه نباشد.

آنچه را که باید هر کس راجع به شخصیت بداند:

1- شخصیت به حرف نیست به عمل است

هر کسی می تواند از کمال و تشخص خود دم بزند اما شخصیت هر کس به عمل اوست. اگر قول و عمل رهبر یکی نباشد، دلیل را در ضعف شخصیت او بیابید.

2-استعداد خدا دادی است، اما شخصیت دست خود ماست

بسیاری چیز ها دست ما نیست، پدر و مادر، زادگاه، محیط پرورش، استعداد و حتی ضریب هوشی اما شخصیت ما به دست خود ما و گزینش خود ماست. هنگام پیمودن راههایی که در زندگی خود انتخاب کرده اید، شخصیت خود را نیز گام به گام می سازید.

3-شخصیت جای شما را در دل مردم باز می کند

پیروانی که ضعف و خطایی در شخصیت رهبران خود ببینند اعتماد خود را از دست می دهند و رویگردان می شوند.

4-هیچ رهبری نمی تواند از مرز شخصیت خود فراتر رود

تا به حال دیده اید آدم هایی با استعداد را که بعد از رسیدن به سطحی از کامیابی با سر به زمین می خورند ؟ کلید فهم این پدیده شخصیت است.

استیون برگلاس روانشناس دانشکده ی پزشکی دانشگاه هاروارد و مولف کتاب نشانگان کامیابی (The Success Syndrome) می گوید: "کسانی که به قله های کامیابی پا می گذارند، اما شالوده ی شخصیتی لازم برای حفظ آن را ندارند، زیر فشار روحی به سوی فاجعه گام بر می دارند و در یک یا چند چاله از این چاله ها می افتند: چاله ی کبر و خود پسندی، چاله ی احساس تنهایی، چاله ی ماجراجویی و یا چاله ی هرزگی جنسی. شخصیت ضعیف در هر یک از این چاله ها بیفتد بهایی سنگین می پردازد."

تأمل کنیم:

انسانی با شخصیت است که مردم به قول او در حد قرار دادی قانونی اعتماد کنند، آیا شما این گونه اید ؟

الان برنارد، رئیس شرکت مید پارک گفته است: "احترام رهبران وقتی حفظ می شود که مبانی اخلاقی آنها مورد تردید قرار نگیرد. رهبران نه فقط بالاتر از خط بین حق و باطل قرار می گیرند بلکه از هر شبهه ای باید بری باشند."

راههای ارتقاع شخصیت:

1-درز ها را پیدا کنید:

ببینید کدام کار زندگی را سر سری گرفته اید، سازش کرده اید یا موجب سر خوردگی کسی شده اید و یادداشت کنید.

2-الگوها را بیابید:

مورد هایی که یادداشت کرده اید بررسی کنید، آیا جایی هست که نقطه ضعفی داشته باشید، یا اینکه مسأله ای که رهایتان نمی کند ؟

3-تقصیر خود را به گردن بگیرید:

ترمیم درز و شکاف شخصیت آنگاه آغاز می گردد که خطاهای خود را بپذیرید. پوزش بخواهید و با پیامد اعمال خود برخورد کنید.

4-شخصیت خود را از نو بسازید

حالا که نقطه های ضعف را پیدا کرده اید، طرحی بریزید که جلوی تکرار خطاهای گذشته را بگیرید.

نمونه:

مردی دختر خود را به پارک برد، دختر به سمت دکه پشمک فروشی رفت و پشمک خواست. فروشنده پشمکی بسیار گنده به دست او داد. پدر که آن را دید گفت:"عزیز دلم، می توانی همه ی آن را بخوری ؟ دختر گفت:"پدر جان نگران من نباش، درون من از برونم بسیار بزرگتر است"

شخصیت یعنی همین یک جمله: "درونی بزرگتر از برون داشتن"

-----------------------------------

جاذبه:

*چگونه می توان جاذبه پیدا کرد ؟ جواب در این است که بیشتر سعی کنید دیگران خودشان را باور کنند تا شما را (وان رینالد - معاون سازمان توسعه رهبری)

*در آرزوی دیدن کسی هستم که، به رغم مقام و مرتبه ی بالای خود، بیشتر روحیه تأیید و پسند و رضایت داشته باشد تا روحیه انتقاد و خرده گیری (چارلز شواب - از صاحبان صنعت)

با هوش ترین مرد انگلیس !!!

خانم جوانی در دو شب پی در پی با دو سیاستمدار شام خورده بود. وقتی که نظر او را نسبت به آنان از او پرسیدند چنین گفت: "وقتی که بعد از صرف شام در کنار ویلیام گلادستون میز شام رو ترک کردم، فکر می کردم که او باهوش ترین مرد انگلیس است. اما بعد از جای گرفتن در کنار بنیامین دیزریلی فکر کردم که من با هوش ترین زن انگلیس هستم."

دیزریلی خصوصیتی داشت که مردم را جذب می کرد و وادارشان می کرد که از او پیروی کنند. او جاذبه داشت.

بسیاری مردم جاذبه را چیز مرموزی می دانند، که تقریباً قابل تعریف نیست و فکر می کنند که جاذبه مادرزادی است. اما این پندار خطاست. جاذبه به بیانی ساده، توانایی کشیدن مردم به سوی خویش است. جاذبه هم مانند دیگر ویژگی های شخصیتی پروردنی است.

جاذبه را با صفات زیر بدست بیاورید:

1-عشق به زندگی:

مردم از کسی لذت می برند که از زندگی لذت ببرند. مردم کسی را دوست دارند که اهل جشن و شادی و ستایش باشد نه اهل نق و نوق و آه و ناله. حضور کسانی را دوست دارند که شور و شوق زندگی دارند. پس شما هم مانند کسانی باشید که از حضورشان لذت می برید. جان وسلی مبلّغ قرن هیجدهم این موضوع را دریافته بود که می گفت:"وقتی خود را آتش می زنید دیگران می خواهند سوختنتان را تماشا کنند."

2-بر توانایی ها و نقاط قوت اشخاص انگشت بگذارید:

یکی از بهترین کارهایی که برای دیگران می توانید بکنید-که موجب جاذبه هم می شود- این است که به قابلیت و توانایی آنها اعتقاد داشته باشید. به عقیده ژاک ویزل:"در صد میلیونر خود ساخته فقط یک وجه مشترک را بین آنان وجود داشت، همه ی آنها فقط خوبی های مردم را می دیدند."

از گفته های بنیامین دیزریلی است که می گوید:"بزرگترین نیکی شما در حق دیگران این نیست که بخشی از ثروت خود را به آنها ببخشید بلکه این است که ثروت های خودشان را بر آنان بر ملا سازید."

اگر دیگران را تحسین کنید و به آنان کمک کنید که استعداد خود را به کار گیرند، در قلب شان جای می گیرید.

3-مردم را امیدوار کنید:

ناپلئون رهبران را "دلّالان امید" می دانست. اگر دل دیگران را به نور امید روشن کنید شیفته ی شما می شوند و مهرتان را در دل خویش جای می دهند.

4-خیر برسانید:

مردم رهبرانی را دوست دارند که خیرشان به دیگران می رسد. وقتی که پای جاذبه به میان می آید، جان کلام این است که به فکر دیگران باشیم، رهبرانی که پیش از خود به دیگران و علایق و مسائل شان می اندیشند جاذبه خود را به ظهور می رسانند.

راه دست یابی:

1-کانون توجه خود را عوض کنید:

تصمیم بگیریدکهاز این پس کفه ی ترازو را به نفع دیگران سنگین کنید.

2-در برخورد اول تأثیر خوبی بر طرف بگذارید:

آزمایش کنید. این بار که کسی را برای نخستین بار می بیید، نام او را بپرسید و به خاطر بسپارید و به علایق او علاقه نشان دهید، مثبت باشید از همه مهمتر با او طوری رفتار کنید که گویی آراسته به تمام کمالات است.

3-خیر برسانید:

هدف بلند مدتتان این باشد که منابع خود را با دیگران تقسیم کنید.

نمونه:

از پرل مستا، یکی از بزرگترین میزبانان واشنگتن، راز توفیق او در جذب آن همه از مشاهیر در مهمانی هایش را پرسیدند. پاسخ وی این بود:"هر چه هست در برخورد من هنگام ورود و لحظه ی خداحافظی از آنان است.

مهمان که وارد می شد مستا می گفت:"بالاخره تشریف آوردید !" و وقتی که می رفت می گفت:"متأسفم که به این زودی تشریف می برید !"

شیوه ی کار او توجه به دیگران بو نه به خویشتن، جاذبه همین است.

-----------------------------------

تعهد:

*مردم از رهبران نامتعهد پیروی نمی کنند. تعهد در طیفی وسیع خود را نشان می دهد - در ساعت های کار، در کوششی که در راه افزایش توانایی های خود به کار می برید، یا در ایثاری که در راه همکاران خود انجام می دهید (استفن گرگ)

*کسی که در زمان خود سنگ تمام گذاشته، نامی جاودان یافته است (شیلر)

پیری زودرس:

میکل آنژ در جایی گفته است که:"بعد ار چهار سال کار طاقت فرسا و خلق بیش از چهار صد پیکره بزرگتر از اندازه ی واقعی، احساس پیری و خستگی می کردم. سی و هفت سالم بود اما آنقدر پیر شده بودم که دوستانم مرا نمی شناختم."

تأثیر احساس تعهد و احساس مسئولیت پذیری میکل آنژ، وسیع و گسترده بود و کار او بر سقف کلیسای سیستین باعث شد مسیر نقاشی اروپا تغییر پیدا کند وقتی از او پرسیدند چرا با آنهمه دقت و پشتکار در گوشه تاریک کلیسای سیستین که کسی او را نمی بیند کار می کند، جواب داد که:"خدا خواهد دید"

تعهد چیست ؟

این واژه برای هر کس معنای خاصی دارد:

برای مشت زن، برخاستن هنگام از پا در آمدن.

برای دونده ی دوی استقامت، از نا افتادن اما باز هم 15 کیلومتر دیگر دویدن.

برای سرباز رفتن روی تپه ای که نداند پشت آن چه خبر است.

برای رهبر همه این ها و بیشتر از این ها.

تعهد الهام می بخشد و مردم را جذب می کند. تعهد نشانه ی اعتقاد شماست، مردم اول خود را ارزیابی می کنند و بعد به حرفهای او گوش می دهند.

در مورد تعهد سه چیز قابل ذکر است:

1-خاستگاه تعهد قلب انسان است:

برخی از مردم پیش از آن که خود را به امری متهد کنند می خواهند که همه ی ابزار ها به طور کامل در اختیار باشد. اما تعهد، همیشه پیش از دستاورد است. شنیده ام که اسب برنده بعد از کیلومتر اول خسته می شود اما با ندای قلب خود می دود. مایکل جردن می گوید:"قلب همان چیزی است که خوب را از عالی جدا می کند." اگر می خواهید از رهبرانی باشید که زندگی دیگران را تغییر می دهند به قلب خود نگاه کنید تا ببینید که به راستی متعهد و مسئولیت پذیر هستید یا نه.

2-تعهد با معیار عمل محک زده می شود:

حرف زدن درباره ی تعهد یک چیز است و عمل کردن به آن چیزی دیگر. معیار واقعی تعهد، عمل است. آرتور گوردن گفته است:"حرف زدن آسان، اما عمل کردن به آن دشوار است."

یکی از قاضیان در شهرستانی در انتخاباتی برنده شده بود. وی در نطق پذیرش خود چنین گفت:"از 424 نفری که قول داده بودند به من رأی بدهند سپاسگذارم. از 316 نفری که گفتند به من رأی داده اند متشکرم. از 47 نفری که روز پنجشنبه گذشته به پای صندوق رأی آمدند سپاسگذاری می نمایم و از 26 نفری که واقعاً به من رأی دادند سپاسگزارم." شما وقتی که به پای عمل می رسید چگونه به تعهد خود عمل می کنید ؟

3-تعهد درهای کامیابی را می گشاید:

در موضع رهبری با موانع و مخالفت های فراوانی رو به رو خواهید شد و روزهایی خواهید داشت که هیچ محرکی جز تعهد وجود نخواهد داشت. مک نالی می گوید:"تعهد عامل پایداری است و باعث می شود که اگر زمین خوردید، برخیزید و ادامه دهید."اگر می خواهید به جایی برسید باید متعهد باشید.

تأمل کنیم:

در مورد تعهد چهار نوع آدم داریم:

1-آنان که هدفی ندارند. بنابراین تعهدی هم ندارند.

2-آنان که اعتماد به نفس ندارند. چون نمی دانند که توان رسیدن به هدف خود را دارند، از قبول تعهد و مسئولیت بیم دارند.

3-آنان که راه را تا انتها نمی روند. این آدم ها هدفی را تعیین می کنند و به سوی آن گام بر می دارند، اما همین که به مشکلات برخوردند جا می زنند.

4-آنان که سرسخت و مصمم هستند. اینها کسانی هستند که هدفها را تعیین می کنند، نسبت به آن وفادار و متعهد می مانند و هر بهایی که لازم باشد می پردازند.

برای افزایش میزان تعهد خود این کارها را بکنید:

1-تعهد خود را بسنجید:

گاهی فکر می کنیم نسبت به چیزی یا امری متعهد هستیم، اما عمل ما نشان می دهد که نیستیم.

2-چه چیزی ارزش آن را دارد که برای آن زندگی خود را به خطر بیندازید؟

گاهی تنها بشینید و در این باره فکر کنید. چیز هایی را که در فکرتان می گذرد یادداشت کنید. سپس ببینید که آیا اعمال تان با آرمانتان همخوانی دارد ؟

3-همان کاری را بکنید که ادیسون کرد:

وقتی اختراعی در ذهن ادیسون خطور می کرد. کنفرانسی مطبوعاتی تشکیل می داد و فکر تازه را اعلام می کرد. بعد به آزمایشگاه خود می رفت و تا اختراع را انجام دهد. نقشه های خود را اعلام کنید تا نسبت به تعقیب و اجرای آن تعهد بیشتری احساس کنید.

نمونه:

برادلی بازیکن پیشین بسکتبال، در سن 15 سالگی در اردوی تابستانی ماکولی شرکت کرده بود. در آنجا، ماکولی حرفی زد که زندگی برادلی را عوض کرد:"بدانید که اگر هنگام بازی تمام توان خود را به کار نگیرید، کسی دیگر پیدا خواهد شد که این کار را بکند و روزی شما در میدان بازی با یکدیگر رو به رو خواهید شد و او از شما خواهد برد."

در این باره، شما چه نظری دارید ؟

-----------------------------------

ارتباط:

*توانایی ارتباط از پایه های ضروری رهبر کار آمد است. رهبر باید بتواند دیگران را از دانش و ایده های خود بهره مند سازد (گیلبرت آمیلیو)

*آموزشگران، مطلب های ساده را می گیرند و پیچیده می کنند. ارتباط گران، مطلب های پیچیده را می گیرند و ساده می کنند (جان ماکسول)

ارتباط گران بزرگ:

بسیاری از رئیس جمهور های آمریکا ارتباط گران بزرگی بوده اند و بر کشورشان تأثیری گذاشته اند. جان کندی، فرانکلین دی روزولت و ابراهام لینکلن از این جمله اند. اما در دوران زندگی ما فقط رونالد ریگان بود که ارتباط گری بزرگ نامیده شد.

ریگان در بیست و چند سالگی یکی از معروف ترین گزارشگران غرب میانه شد. ریگان در تمام طول خدمت توانایی خارق العاده ای در بر قراری ارتباط با مردم از خودش نشان داد. این امر در زمانی که در راه رسیدن به کاخ سفید بود خیلی خوب خود را نشان داد. وقتی در 1980 نامزدی خود را در انتخابات ریاست جمهوری اعلام کرد، آرمان مبارزاتی خود را ساده و روشن اعلام کرد:"پیام ما پنج کلمه مأنوس را در بر دارد. ما نه از نظریه های اقتصادی بزرگ سخن می گوییم و نه واعظ فلسفه سیاسی هستیم. برنامه ی ما فقط شامل پنج واژه ی ساده است:خانواده، کار، همسایگی، آزادی، صلح."

ریگان چه وقتی که با جمعی سخن می گفت، یا به دوربین نگاه می کرد، یا با کسی رودرو قرار می گرفت، ارتباطی مؤثر ایجاد می کرد. حتی وقتی تیر خورد و روی تخت چرخدار به اتاق عمل منتقل می شد، از لطیفه گویی دست بر نداشت و جراحان را با این جمله مخاطب قرار داد:"لطفاً خاطرم را جمع کنید که همه تان جمهوری خواه هستید." توانایی او در برقراری ارتباط از وی رهبری ساخته بود که مردم پذیرفته بودند و در اینکه با او همسفر شوند تردیدی به خود راه ندادند.

با رعایت چهار اصل ارتباط خود را گسترش دهید:

1-پیام خود را ساده کنید:

ارتباط فقط از راه آنچه می گویید برقرار نمی شود. چگونگی گفتن نیز اهمیت دارد. کلید در ارتباط "سادگی" است. ناپلئون بناپارت همیشه به منشیان خود می گفت:"روشن بنویسید، روشن بنویسید، روشن بنویسید."

2-مخاطب خود را بشناسید:

ارتباط گران توانا در شناخت مخاطب خود دقت به خرج می دهند چون می دانند که با مخاطب نا شناخته نمی توان ارتباطی مؤثر برقرار کرد.اگر می خواهید ارتباطی قوی تر بر قرار کنید، خود را جای مخاطب قرار دهید. مردم به ارتباط گران بزرگ اعتقاد دارند زیراارتباط گران به مردم اعتقاد دارند.

3-از راستگویان باشید:

صداقت، نخستین گام در راه برقراری ارتباط است. برای نشان دادن صداقت به مخاطبان دو راه و جود دارد: نخست به آنچه می گویید اعتقاد داشته باشید. دوم ده آنچه که می گویید عمل کنید.

4-در جست و جوی پاسخ باشید:

اگر چپ و راست بر سر مردم اطلاعات ببارید، در حال بر قراری ارتباط نیستید. سعی کنید که مردم حرف شما را احساس کنند، به خاطر بسپارند و به آن عمل کنند.

تأمل کنیم:

دانتو مانکز از توانایی رهبران در برقراری ارتباط سخن گفته است:"رهبران باید کار را به دست دیگران انجام دهند، بنابراین باید بتوانند الهام بخشند، بر انگیزند، راهنمایی و هدایت کنند و گوش فرا دهند. تنها از راه برقرای ارتباط است که رهبر می تواند دیگران را وادار کند که دیدگاه او را از جان و دل بپذیرند و اجرا کنند."

نمونه:

در 7 آوریل 1865، ابراهام لینکلن رئیس جمهور وقت آمریکا تصمیم خطیری گرفت که باید آن را به فرمانده ارتش خود در میدان نبرد اعلام می کرد. او مهارت فراوان خود را در برقراری ارتباط به کار بست و پیام زیر را نوشت:

«ژنرال گرانت،

ژنرال شرایدان می گوید:"تصور می کنم اگر حمله ای همه جانبه صورت گیرد، ژنرال لی تسلیم خواهد شد." این کار را بکنید.

ابراهام لینکلن»

رئیس جمهور در پیامی چنین مهم سادگی آن را از دست نداد. ما هم باید هم کار را کنیم.

-----------------------------------

لیاقت:

*جامعه ای که مهارت در لوله کشی را تحقیر می کند، زیرا کاری پیش پا افتاده است و هر سخن مهمل فلسفی را بر می تابد، چون فلسفه مقام بالایی دارد، نه لوله کش خوبی خواهد داشت و نه فیلسوفی به درد بخور (جان گاردنر - نویسنده)

درخشش انسانی معمولی:

بنیامین فرانکلین همیشه خود را از مردم عادی می دانست. او یکی از 17 فرزند مردی کاسب بود که به کار شمع سازی مشغول بود و ثروتی نداشت. فرانکلین فقط دو سال مدرسه رفت و در 12 سالگی در چاپخانه برادرش به کار آموزی پرداخت. در 20 سالگی چاپ خانه ی شخصی خود را تأسیس کرد. اگر فرانکلین به همان کسب و کار ساده ی خود اکتفا می کرد نام او فقط در حاشیه ی تاریخ فیلادلفیا ذکر می شد. اما او زندگی خارق العاده ای را برگزید و یکی از پدران و پایه گذار استقلال و از رهبران بزرگ ملتی نو ظهور شد.

فرانکلین یکی از نویسندگان اعلامیه ی استقلال شد و کمی بعد به تهیه متن پیمان پاریس و قانون اساسی آمریکا کمک کرد. فرانکلین تنها کسی است که هر سه سند را امضا کرده است و باز هم او بود که در زمان جنگ برای انجام مأموریت سیاسی سرّی دشوار و خطرناکی به پاریس فرستاده شد تا از فرانسه برای انقلاب آمریکا کمک مالی و نظامی بگیرد.

او آزمایش های گشترده ای انجام داد و بسیاری از اصطلاحات برق را که اکنون به کار می روند را وضع کرد. بسیاری چیز ها از جمله بخاری گرد، سوند، و عینک دو کانونه را اختراع کرد. او بارها اقیانوس اطلس را پیمود و در این سفرها تصمیم گرفت جریان دریایی گلف استریم را ترسیم نماید.

او نخستین کتابخانه ی فیلادلفیا کمک کرد. اولین سازمان آتش نشانی آمریکا را ایجاد کرد. مفهوم صرفه جویی از طول روز را ارائه نمود.فرانکلین در سمت های دولتی متعددی خدمت کرد. روزگاری روی بهبود کشاورزی کار کرد و دریافت که گچ به رشد غلات و علف ها کمک می کند، اما مردم حرف او را باور نکردند. می دانید چه کار کرد ؟ بهار که رسید با دست حرفی را در زمین کند و در شیار های کنده شده گچ پاشید و کل زمین را بذر پاشید. هفته ها بعد وقتی که مردم از کنار کشتزار رد می شدند، می دیدند که حروف، سبز و روشن تر از بقیه کشتزار است و با خود می گفتند که پای این حروف گچ پاشیده اند و مردم پیام فرانکلین را گرفتند.

بشکافیم:

همه ما آدم های با کفایت را می شناسیم، اما حقیقت این است که لازم نیست مایکل جردن، یا بیل گیتس باشید که در صحنه کفایت بدرخشید.

اگر در پی احزار کفایت هستید:

1-هر روز حضور داشته باشید:

ضرب المثلی هست که "کسی که منتظر می ماند به همه چیز می رسد (All thing came to him who waits)" اما متأسفانه گاه ته مانده ی ته مانده ی دیگران نصیب منتظران می شود. آدم های مسئول هر جا که لازم باشد هستند.

2-هر روز بهتر از دیروز باشید:

همه ی آدم های با کفایت مثل فرانکلین پیوسته در جست و جوی راه هایی هستند که یاد بگیرند، رشد کنند و به پیشرفت خود ادامه دهند. کسی که چگونگی را بداند بیکار نمی ماند، اما کسی که چرای کار را بداند رئیس می شود.

3-پیگیر باشید:

هیچ شخص با کفایتی وجود ندارد که در کارها پیگیر نباشد.

4-رهبران بسیار با کفایت به عملکرد عالی خود اکتفا نمی کنند. به همکاران خود نیز الهام می بخشند و انگیزه می دهند که به پای خودشان برسند.

آدم های با کفایت بر سه نوعند:

1-کسانی که می دانند چه اتفاقی باید بیفتد.

2-کسانی که می توانند اتفاق بیافرینند.

3-کسانی که می توانند اتفاقی بیافرینند که کارساز باشد.

نمونه:

در مجله ی تگزاس بیزنس نوشته بود:"ما نسلی گم شده هستیم، صبح تا شب بدون مقصد سگ دو می زنیم و همیشه به دلار چشم دوختیم که جهت را به ما بنماید. این تنها معیاری است که می شناسیم. نه در عمق وجود خویش اعتقادی داریم و نه مرزهای اخلاقی خود را می شناسیم."

شخصیت ما به معیار ماست. آخرین بار کی بود که کاری را با تمام وجود خویش انجام دادید، گو اینکه کسی جز خود شما از آن خبر ندارد.

-----------------------------------

شجاعت:

*شجاعت را به حق در صدر صفات برجسته انسان دانسته اند ... زیرا این صفت تکیه گاه صفت های دیگر است (وینستون چرچیل)

تک خال:

این سه مرد چه وجه مشترکی دارند: کسی که در مسابقه خودرورانی دایتون در 1914 رکورد سرعت جهان را بر جای گذاشت، خلبانی که در جنگ جهانی اول بیشترین تعداد پیروزی را در نبرد هوایی با آلمانی ها به نام خود ثبت کرد و مشاور ویژه ی وزیر جنگ که در زمان جنگ جهانی دوم در سقوط هواپیما جان سالم به در برد و 22 روز روی کلکی در اقیانوس آرام زنده ماند ؟ هر سه نفر شجاعت و اعصاب آهنین خود را در شرایط دشوار نشان دادند و خوب است بدانیم هر سه نفر یکی بودند - ادی رایکنبکر (Eddie Rickenbacker). برای ادی رایکنبکر رویارویی با مشکلات خواه ذهنی بودند، خواه بدنی و خواه اقتصادی مسئله ی بزرگی نبود. در 12 سالگی پدرش مرد او درس را رها کرد و نان آور خانواده شد. در نوجوانی مکانیک خودرو های مسابقه شد و در سن 22 سالگی در مسابقه ی خودرورانی شرکت کرد. دو سال بعد رکورد جهانی سرعت را شکست.

وقتی آمریکا وارد جنگ جهانی اول شد او به خاطر پایین بودن تحصیلات و بالا بودن سنش تنها توانست به عنوان راننده عازم اروپا شود اما با صحبت با مقامات بالا توانست به مرکز آموزش پرواز برود. روزی که جنگ تمام شد او 300 ساعت پرواز داشت (بیش از هر خلبان آمریکایی دیگری)،از 134 درگیری جان سالم به در آورده بود و 26 هواپیما را سر نگون کرده بود، مدال افتخار، هشت صلیب فرانسه و مدال لژیون دونور را کسب کرده بود. همچنین به درجه ی سروانی ارتقا یافت و به فرماندهی اسکادران خود منصوب شد و مهارتش در پرواز باعث شد به او لغب "تک خال آمریکا" را بدهند.وقتی از شجاعت از او سوال کردند، اعتراف کرد که می ترسیده است. "شجاعت" از نظر او "انجام کاری است که از آن بترسید. اگر ترس نباشد،شجاعت معنا ندارد." اولین شرکت هوایی بدون یارانه ی دولت را به سود آوری رساند و در سن 73 سالگی باز نشست شد. 10 سال بعد هم در گذشت. پسرش ویلیام چنین گفت: اگر برای او شعاری در نظر گرفته شود همان جمله ایست که بارها و بارها از او شنیده ام: "با چنگ و دندان خواهم جنگید"

بشکافیم:

هر جا که پیشرفتی چشم گیر را در سازمانی می بینیم، می دانیم که رهبر آن سازمان تصمیم شجاعانه ای گرفته است. شجاعت شخص می تواند او را در موضع رهبری قرار دهد.

لاری اوزبورن عقیده دارد که "حیرت انگیز است که رهبران کارآمد و با کفایت وجوخ مشترک چندانی را با هم ندارند. آنچه را که این یکی به ان قسم می خورد آن یکی همه را از آن بر حذر می دارد. اما وجه مشترک همه این است که از خطر کردن (ریسک) نمی ترسند."

حقایقی در مورد شجاعت:

1-شجاعت از نبرد درونی آغز می شود:

هر آزمایشی که رهبران با آن رو به رو می شوند منشأ درونی دارد. شلدون کپ، از کارشناسان روان درمانی، می نویسند:"نبردها در درون ما جریان دارد." شجاعت به معنای نترسیدن نیست. شجاعت یعنی انجام کاری که از آن می ترسیم. شجاعت یعنی بیرون آمدن از فضای مأنوس و گام نهادن به قلمروهای جدید. رایکنبکر چنین بود، شما هم می توانید رایکنبکر دیگر باشید.

2-شجاعت بهتر کردن کارهاست نه صاف و صوف کردن آنها:

مارتین لوتر گینگ رهبر جنبش معدنی اعلام نمود:"کسی را نمی توان از موضع او در زمان آسایش و راحتی شناخت، بلکه معیار شناخت، موضع گیری او در گیرودار چال ها و جروبحث ها است."رهبران بزرگ می دانند که با مردم چگونه تا کنند و می توانند افراد را وا دارند که سازگار شوند و با یکدیگر کار کنند. اما در عین حال به گاه ضرورت موضع می گیرند.

3-شجاعت رهبران احساس تعهد پیروان را بر می انگیزد:

شجاعت از نظر بیلی گراهام مُسری است :"وقتی که مردی شجاع یا زنی دلیر موضع می گیرد، پشت دیگران گرم می شود." نمایش شجاعت یک نفر مشوق دیگران می شود. اما نمایش شجاعت رهبران الهام می بخشد و مردم را پشت سر او قرار می دهد. این از سخنان جیم ملادو است که "رهبر ابراز شجاعتی است که اشخاص را به انجام عمل درست وا می دارد."

4-توفیق زندگی هرکس، تابع میزان شهامت اوست:

ترس، دست و پای رهبر را می بندد. تاسیتوس، تاریخ دان رومی، می نویسد:"میل وافر به امنیت مانع انجام کار های بزرگ است. شجاعت و شهامت تأثیر دیگری دارد و بزرگترین فایده ی آن گشودن درهاست." شاید به همین دلیل باشد که جان هنری نیومن، عالم الهیات انگلیسی، گفته است:"از اینکه زندگی تان پایان می یابد نترسید. از این بترسید که زندگی را هیچ گاه آغاز نکنید." خنده دار است که کسانی که دل و جرأت خطر کردن را ندارند و کسانی که جرأت آن را دارند به یک اندازه می ترسند و کسانی شانس ها را نمی ربایند نگران چیز های بی اهمیت هستند.

تأمل کنیم:

النور روزولت می گفت:" هر باری که در برابر ترس می ایستید قدرت، شهامت و اعتماد به نفس پیدا می کنید. باید کاری را انجام دهید که فکر می کنید نمی توان انجام داد."

نمونه:

واعظی دوره گرد در قرن نوزدهم به نام پیتر کارترایت آماده می شد که وعظ روز یکشنبه را انجام دهد که به او گفتند اندرو جاکسون رئیس جمهور وقت آمریکا در میان جمع است و به او گفتند که هوای زبان خود را داشته باشد. او در جایی از وعظ گفت:"به من گفته اند که اندرو در میان جمع است و از من خواسته اند که زبان خود را نگه دارم.م اما من می گویم که اگر اندرو جاکسون از گناهان خود توبه نکند، جای او در جهنم خواهد بود." جاکسون بعد از پایان وعظ خود را به کاترایت رسانید و گفت:"حضرت آقا ! اگر من هنگی از مردانی مثل شما داشتم ارتش های جهان را شکست می دادم. ابراز شجاعت غالباً نتایج مثبت دور از انتظاری به بار می آورد."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد