می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : نیما خدا نخواست
غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد
ادامه...
طی فوران آتفشان توی ایتالیا انسان های زیادی از بین رفتن اما این تصویر از دو نفر ادمه که آخرین لحظه ی عمرشون رو با هم بودن. نمی دونم از ترس همدیگه رو در آغوش گرفتن یا عشق اما یکی از قشنگ ترین صحنه هایی بود که دیدم.
خیلی تامل برانگیز بود. یه جورایی بهشون حسودیم شد. حالا از ترس یا از عشق... اخرین لحظه تنها نبودن
خوشحالم میکنی اگه سر بزنی
سلام
خیلی پروانه ای بود!
مرسی از نظر لطفت نیما جان من بعدا سر میزنم بهت یه سرکی به پستهات میکشم الآن یه ذره سرم شلوغه
موفق باشی