می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : نیما خدا نخواست
غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد
ادامه...
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ?ابتدا در فاصله ٤ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.؟ آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید . باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید . سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ !!!
نتیجه اخلاقى: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.
ایول، خیلی باحالی نیما یعنی این خیلی باحال بود الحق که خیلی بارته. معذرت می خوام ذوق رده زده شدم داستانتون بسیار آموزنده و عالی بود برادر نیما... با تشکر باران هه هه هه ها ها ها.................................. امروز خیلی دلمو شکوندی داداش بی معرفت دیرز که مهدی گفت می خوای بیایی لحظه شماری کردم ببینمت ولی... در ضمن چرا خدا حافظی نکردی؟ بد بد بد بد مراقب خودت باش
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دیدی پس هان ؟ مشکل از شما آقایونه ؟؟؟؟!!!!!!! دیدین ؟؟؟؟؟
:) خیلی بامزه بود . مرسی از کامنتت ... فعلا ...
ایول، خیلی باحالی نیما یعنی این خیلی باحال بود الحق که خیلی بارته.
معذرت می خوام ذوق رده زده شدم داستانتون بسیار آموزنده و عالی بود برادر نیما... با تشکر باران
هه هه هه ها ها ها..................................
امروز خیلی دلمو شکوندی داداش بی معرفت دیرز که مهدی گفت می خوای بیایی لحظه شماری کردم ببینمت ولی... در ضمن چرا خدا حافظی نکردی؟ بد بد بد بد
مراقب خودت باش