داشتم حکایتی از گلستان می خوندم که خیلی باعث تفکر من شد (سالی چند بار اونم کوتاه اتفاق می اوفته).
که می گفت:
»»"بخشایش الهی گم شده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقه ی اهل تحقیق درآمد و به یمن درویشان و صدق نفس ایشان، ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت. دست از هوی و هوس کوتاه کرد و زبان طاعنان در حق وی همچنان دراز که: بر قاعده ی اول است و زهد و طاعتش نامعول.
طاقت جور زبان ها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت برد که از زبان مردم به رنجم، جوابش داد که شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارنت.
لیکن مرا که حسن ظن همگان به کمال است و من در عین نقصان، روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن."««
***کلاً این داستان می گه یه آدمه بده بود که خوب شد اما مردم باورش نداشتن. رفت پیش گنده ی خوب ها شکایت. طرفم گفت چرا این نعمت رو شکر گزار نیستی که از اون چیز که مردم فکر می کنن بهتری ؟؟؟ در حالی که من آدم ناقصی هستم و مردم فکر می کنن من دارای کمالم.
این داستان من رو خیلی به فکر وا داشت !!! کاری ندارم که اون گنده ی خوب ها، خوب بود یا بد بود. اما وقتی بقیه فکر می کنن تو خیلی بارته خیلی بده. اون وقته که باید همیشه در جنب و جوش باشی تا بهتر بشی که حداقل به اون تصور دیگران نزدیک بشی در حالی که هیچی نیستی. در این مواقع انتظار مردم هم ازت بالا می ره و روزی به جایی می رسی که می بینی دیگه نمی تونی نقش بازی کنی و خودت رو ول می کنی. اون وقته که اگر یه آدم معمولی هم باشی و بدی ازت سر نزنه. در چشم مردم شیطان رجیم و آدم بده ی قصه می شی !!!
امان از این مرد و حرفاشون و فکر هاشون و انتظاراشون.
»» به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای ولیکن می نتوان از زبان مردم رست««
«»«»«»«»«»
»» نیک باشی و بدت گوید خلق به که بد باشی و نیکت گویند««
پس سعی کنید همیشه خودتون باشید. که می گه:"یا چنان باش که می نمایی تا چنان نمای که هستی". نه بیشتر نه کمتر.
البته رطب خورده کی کند منع رطب. ما چوب این و می خوریم که حرف خودمون رو عمل نمی کنیم !!!
خوب ما و همکارانمون برای این پروژه ادبی خیلی تلاش کردیم!
تو که خیلی زحمت کشیدی
سلام
درسته
انسان
پر توقع
منحرف
غرور
احمق
انسان
فکور
معمولی
مسیر
درست
خوشبخت
من
خودم
تو خودت
همین
بای بای
امضا: من تو روزه ی کامنتی ام
این روزت واسه خودت درد سره نه ما
دیونه منظورم من و سعدی بود!