رضا دوست و همکلاسیه قدیمیه من که در شهر بابل در حال تحصیله برای تعطیلات پنج روزه ی اخیر اومد خونه. با میلاد و رضا و پسر عموی رضا رفتیم بیرون تا خوش بگذرونیم و یه غذایی بخوریم.
من ۴ تا ساندویچ و یه دلستر خانواده خوردن با ۲ تا فالوده زعفرانی و غذای بقیه رو هم خوردم و رفتم خونه.
فردا میلاد اومد عیادت من !!!
گفت: نیما حالت خوبه ؟
گفتم: عالی
تعجب کرد و گفت: من دیشب حالم بد شد و مسموم شدم. رضا هم امروز توی بستر مرگه !!!
من گفتم: یعنی بخاطر این بود دیروز ته دلم یه کم سنگین شده بود ؟!!
بس که فیلی!
من که دارم از لاغری می میرم
تو که من رو دیدی
تو دیگه چرا ؟؟؟
>>راستی خوشحالم لپ تاپت درست شده و کامنت می ذاری<
سلام
واقعا اون همه رو خوردی!!!
خیلی نامردی. پس چرا هر موقع من بهت غذا تعارف میکنم، ناز میکنی؟!!!
دیگه دوست ندارم.
دیدی منم بهت سر زدم.
راستی اون یارو رو نشناختی؟!!!
بیا راهنماییت کردم.
وقتی میام پیش تو توی دانشگاه ته بندی می کنم بد میام