¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤یا مقلب القلوب والابصار¤¤¤
¤¤¤یا مدبر الیل و النهار¤¤¤
¤¤¤یا محول الحول والاحوال¤¤¤
¤¤¤حوّل حالنا الی احسن الحال¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خواندن این خاطره را برای افراد زیر 18 سال توصیه نمی کنم>>
واسه مسابقه ی تکواندو بود که با تیم سایپا رفتیم اصفهان. رفتیم یکی از هتل های رو به روی سی و سه پل اسمش یادم نیست اما همون هتل بزرگه که باعث درد سره همه ی تیم شد !!!
وارد اتاق هامون شدیم همه تازه از راه اومده بودیم و خلاصه حسابی دست شویی لازم بودیم رفتیم دیدیم که از این دست شویی های اجنبی که بهشون فرهنگیه، فرنگیه، نمی دونم چی چی می گن داره و ما هم که بچه های خانواده های سنتی و بیزار از این جور قرطی بازی ها...
هیچی دیگه، همه توی اتاق بودن و به خودشون می پیچیدن تا این که یکی از بچه ها توی سالن داد زد یافتم یافتم، درست مثل سقراط خدا بیامرز که بزرگترین کشف عمرش رو کرده بود.
پریدم بیرون و فهمیدیم ذهن جست و جوگر رفیقمون تونسته 2 تا دست شویی معمولی پیدا کنه ما رفتیم تو صف و دیدیم که تمام تیم های استان ها اومدن وایستادن تو صف بیچاره ها اونام با همین مشکل رو به رو بودن و اگه تیم ما این مسأله رو حل نمی کرد ممکن بود مسابقات انجام نشه.
این خاطره ی قدیمی واسه این یادم اوفتاد که چند روزه پیش که رفته بودم پیشه پسر خالم تو شمال دست شویی شون همین طوری بود نمی دونین چه رنجی کشیدم !!!
آخه به نظر شما اینم آدمه من کچش کنم ؟؟؟
روز اولی که برف اومد من و برادرم عظم رو جزم کردیم و رفتیم تو کوچه و دوستان رو جمع کردیم تا به یاد کودکیه از دست نرفتمون دوباره شروع به برف بازی کنیم و شهرستانی بازی در بیاریم. من و برادرم مهدی و دوستانم، میلاد و رضا و مهران و امید و اکبر و امیر و اون یکی میلاد رفتیم توی کوچه ها و خیابون های شهر قدم می زدیم و می گفتیم قدرت خدا رو ببین، این خارجی ها چی ساختن، همه جا سفید شده. من که بلند قد تر از همه بودن (این رو گفتم دلتون بسوزه) تا بالای زانو توی برف بودم. یه گوشه ای که تا کمر تو برف بودم به برادرم گفتم یه عکسی ازم بگیر اون نامرد هم روی فیلم برداری تنظیم کرد و با میلاد هماهنگ کرد و تا گفت آماده دیدم میلاد مثل ببر مازندران (البته ترکه ها) پرید و یه خم من رو دو خم کرد و من رو با صورت زد زمین منم که دیدم فیلم برداریه خودم رو شل کردم تا راحت من رو بزنه زمین آخه بیچاره یه کم قدش از من کوتاه تره و منم 80 کیلو وزن دارم. من اونجا خوردم و هیچی نگفتم تا این که به مهران رسیدیم منم نامردی نکردم خیز برداشتم و با حرکت کشتی کج که تو فیلما نشون می ده دور کمرش رو گرفتم و زدمش زمین و بد از من تمام دوستان پریدن روش تا له شد بد هم امیر رو جلوی دختر همسایشون با صورت فرو کردیم تو برف به طوری که مادرش نزدیک بود با پارو بزنه تو سرمون که نتونست بیاد بیرون و گرنه ما رو زده بود. یه بار هم برادرم من رو از روی زمین کند و اشتباهی به جای برف پرت کرد روی آسفالت. کشتی گیرم هست لامصب زور خر رو داره و خلاصه بماند بقیه ی شیرین کاری هامون. وقتی رفتم خونه موهام قندیل بسته بود مجبور شدم با آب داغ بشورمش تا یخش باز بشه.
مادرم هم بهم گفت برو نون بخر منم که خسته بودم نرفتم. مادرم هم که خودش رفته بود لیز خورد و افتاد. و باعث شد من مورد ضرب و شتم یکی از دختر خاله هام که روی مادرم حساسه قرار بگیرم اگه شوهر نکرده بود دونه دونه موهاشو می کندم . . .