چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

وای مادر جان:

 
 
سلام
 
تولد بی بی فاطمه زهرا٬ مادر آب و آینه٬ بانوی گل یاس و دلیل آفرینش و روز مادر و در آخر روز زن و خواهر رو به همه ی بزرگ بانو های عالم و مرد های خوبشون تبریک می گم.
می خوام واسه روز مادر پیشا پیش پست بدم.
من و مادرم در خانواده عجوبه هایی بودیم من تا همین پارسال صبح ها از خواب بلند می شدم می رفتم سر سفره و مادرم لغمه رو می گذاشت دهنم. اما این نه واسه خودش خوب بود نه من.
خوب می گید چیکار کردم ؟؟؟
باهاش حرف زدم که بزرگ شدم. اون هم جمله ی تمام مادر پدر های دیگه رو گفت:تو اگه ۱۰۰ سالت هم باشه واسه من بچه ای. مادرم من رو به عنوان یه آدم بزرگ قبول نکرد در حالی که سال ها بود بزرگ شده بودم. دیگه باهاش حرف نزدم و گفتم تا این رویه عوض نشه باهات حرف نمی زنم. عوض شد ما هم با هم حرف می زدیم. اما بعد یک ماه باز هم شروع شد. همه ی عالم و آدم می دونن مادرم من رو بین بچه هاش از همه بیشتر دوست داره و من هم مادرم رو می پرستم.
اما چاره ای نبود باز هم سکوت . . .
باز درست شد اما این بار بهم چیزی گفت که نمی خوام بگم چی بود (راجع به بی ازرگیه من در زندگی و وابستگی به اون بود) به پدرم گفتم که دیگه مادرم رو نمی بخشم و اون دنیا ازش شاکیم ٬ اگه ادالتی اون دنیا باشه جواب من رو می ده. پدرم که همیشه از این رفتار من (حرف نزدنم شاکی بود این بار چیزی نگفت). من هنوز مادرم رو دوست دارم٬ همون قدر که قبلاْ داشتم اما تا مادرم متوجه نشه که با اون حرفش با من چیکار کرد باهاش حرف نمی زنم.
نگید خود خواهم و اشتباه می کنم من همه ی راههای دیگه رو غیر از این راه رفتم حتی در طول سالها نشد این عادت مادرم رو (توجه بی جا و سرک کشیدن تو کارام) از سرش بندازم.
فقط اینجا یه چیز رو از ته دل می گم: دوستت دارم مادر
 
این رو مدت هاست واسش نوشتم اما هیچ وقت بهش ندادم بخونه:
 

وای مادرم:

 

ای مادرم، صفای روزگار کودکی ام چه شد مادر ؟

مادر تمام شادی دنیا را یکجا به جان کوچکم وارد کردی و حال این جسم توانگر زیر بار غصه ناتوان گشته !!!

مادرم چرا دیگر هیچ روز به اندازه ی روز های کودکی ام معنا ندارد ؟

ای مادر مهربان من از مهربانی تو حتی یک قطره هم کم نشده اما در این نامهربانی ها، مهربانی تو گم و محدود شده.

مادر دیگر گذر روز ها و بزرگتر شدن برایم مانند گذشته جالب و شیرین نیست.

روزگاری بود که آرزوی نیرومندتر شدن، بلند قدتر شدن و تنومندتر شدن داشتم، اما حال که به آرزو های صادقانه ی کودکی ام رسیده ام دیگر توانی برای ادامه ی راه ندارم و آرزویی محال دارم، آرزوی کوچکتر شدن، صادق تر شدن، ساده تر شدن ...

آی مادرِ بزرگ من، روزی آغوشت پناهگاه امنی بود برای بدن نحیف و کوچک من اما حال دیگر در آغوشت جای نمی گیرم، مادر کجاست آن شب های عید که تا صبح پلک به روی هم نمی گذاشتم و شوق نو شدنِ سال و گرفتن عیدی در من زنده بود و شب ها لباس های نوی خود را بالای سرم می گذاشتم تا صبح زودتر آنها را به تن کنم.

مادر به یاد داری وقتی زمین می خوردم، می آمدی و مرا بلند می کردی و از ته دل در آغوشت گریه می کردم و درد را با هم شریک می شدیم و صادقانه از درد هایم می گفتم و تو مادرانه بر آنها مرحم می گذاشتی ؟

اکنون اگر گریه کنم صدها انگشت مرا به سخره می گیرند و به نا حق مرا به دیوانگی متهم می کنند.

حال دیگر پای رفتنم شکسته ولی توانایی ابراز درد ندارم و تمام اندوه زندگی را به تنهایی به دوش می کشم. شاید به این خاطر باشد که فکر می کنم درد هایم آنقدر بزرگ هستند که دیگر تو نیز نمی توانی به من کمکی کنی و بیان آنها تنها اضافه کردن بر درد های تو و بر غم های توست.

مادرم یاد داری کسی را دوست می داشتم و کودکانه رازهای بزرگ قلب کوچکم را برایت گفتم، چه مهربان بودی و برای برآورده کردن آرزویم کوشیدی و من کودکانه تو را نظاره می کردم و هیچ قدمی بر نمی داشتم. چون عادت کرده بودم لغمه را در دهانم بگذاری اما بعد آن آموختم که باید روی پای خودم بایستم و مرد شوم تا به آنچه که می خواهم برسم.

حال دیگر تو خسته شده ای از آن همه رنج که من به تو تحمیل می کردم و باید تو را به دوش بگیرم تا جبران مافات کنم. اما آیا می توان جبران کرد ؟ می توان جبران کرد آن همه رنج که خواسته و نا خواسته به تو روا داشته ام ؟

آی مادر مهربان من، اگر سجده برای یگانه معبود نبود، سجاده ای می گشودم و روز ها و شب ها تو را عبادت می کردم. خدای بزرگ مرتبه به راستی بهشت را برای تو آفریده نه برای ما، ریزا این هوس های کودکانه که در درون ما جوانه می زند و با سوز و سرمای فراق می خشکد عشق نیست، بلکه عشق واقعی عشق مادری است که خدای بزرگ کل کائنات را برای جلوه ی آن بنا کرد و تو مادر را برای نمایش آن آفرید.

 

استاد کائنات کاین کارخانه ساخت   مقصود عشق بود جهان را بهانه ساخت

 

در درونم برای حضرت آدم (ع) احساس اندوه تأسف می کنم زیرا همه چیز داشت و بدین خاطر که تو را نداشت هیچ نداشت.

اگر در روز آفرینش خداوند تعالی مادر را به شیطان نشان می داد شاید هیچ گاه سر کشی نمی کرد و سجده ای در خور او انجام می داد که مادر است همان که خدا برایش فرمود: "فتبارک الله و احسن الخالقین"

نظرات 4 + ارسال نظر
عارفه سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ق.ظ http://00koche00.blogfa.com

سلام نیما خان

چطووووووووووووووووووووووووووری؟

مرسی بابت حضورت تو خونه ی جدیدم.

بیا پیشم

که دعووووووووووووووووووووووووووتی

بابک.پ.25 سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام مانی جان
منم روز مادر رو به همه ی زنان و دختران ایران زمین تبریک می گم.
فقط اینو ملینا خانم نباید بخونه:)
مادر ها همین کار ها رو می کنند که بهشون میگن مادر و شما هم زیاد سخت نگیر برادر من.
به قول گابریل گارسیا مارکز که می گه شاید تو دنیا کسی نباشی اما مواظب رفتارت باش چون ممکنه تمام دنیای کسی باشی!!!
متوجه منظورم که شدی انشاالله...
شما به زندگی خودت ادامه بده و به آرمانها و هدفت فکر کن چون یه روزی می رسه که بچه های خودت می شن تمام زندگی و هدفت همون طوری که تو هدف پدر و مادرتی.
ببینم اینجور که تو میگی الان باید حسابی اضافه وزن داشته باشی مثل من،ها؟!!!
بای بای
امضا: من باید روزه می گرفتم تا درست نظر دادن رو یاد می گرفتم

مرسی بابک جان
حتماْ به توصیه های خوبت عمل می کنم

عارفه سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ب.ظ http://00koche00.blogfa.com

خیلی ممنون دیگه

عمرا دیگه تو هیچ بازی دعوتت کنم

عوض تشکرته؟

بنویس می خوام بیام بخوووووووووووووووووونم

چرا ناراحت می شی من که چیزی نگفتم فقط گفتم چشم !!!!

سوفیا چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام من از طریق این جا بیشه سر (بابک)با شما آشنا شدم نمی دونم غلط های املایی که دارین تعمدی یا نه ؟ولی برای تذکر میگم توی متن مادر بی عرضه با عین نوشته میشه نه الف همچنین عدالت .امید وارم ناراحت نشده باشید شاید این حساسیت بی مورد یک دانشجوی ادبیات فارسی باشه.

راهت (دومین بار اومدم دیدم راحت رو اشتباه نوشتم) باش من از این غلط املایی ها زیاد دارم اونم واسه اینه که تن تن می نویسم. اگه حال داشته باشم خودم بعداْ درستشون می کنم اما این چند وقت حسش نبود
اگه شما این غلط ها رو بگیرید ناراحت که نمی شم٬ خوشحالم هم می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد