معامله
مرد مو سفید وقتی رسید که دخترک می خندید. خندهایش را دید و به خود لرزید. قرار داد خرید کلیه را امضا کرد و چکش را هم کشید. خارج که شد، نفسی کشید و خندید. دخترک ماند و چک و پس انداز سه ماه فاحشگی. او هنوز برای خرید قلب انتظار می کشید.
نویسنده: مهدی کاوندی
چه عجب یه داستان کوتاه کوتاه گذاشتی تو
خیلی خوشگل بود
سبز باشی و بهاری
مرسی
من که اخرش نفهمیدم اسم این وبلاگ تو
نیما ، خاطرات نیما ، یا چپ دست هستش
از وقتی باهات اشنا شدما ۱۰۰تا اسم برای این وبلاگ گذاشتی
تو که از اوله اول با منی باید بهتر از بقیه این تغییر اسم ها رو درک کنی
من اول فقط خاطراتم رو می نوشتم همونایی که دوست داشتی
بعداْ دیدم خاطره جواب نمی ده از خودمم می نوشتم
حالا هم که سر اون قضیه ی چپ دست بودنم و اون متن اسم وبلاگ رو عوض کردم
سلام
برادر نیما چطوره؟
داستانت جالب بود، قلبش چه مشکلی داشت؟!!!
داستان فضای دردآوری داشت ولی این درد به خواننده القا نمی شد
داستان های کوتاه زیبائی وجود دارند مثل داستان های ذِن که خیلی خیلی آموزنده هم هستند.
مرسی
این حرفها جنبه ی نقد نداشت چون دوستت دارم اینا رو گفتم،اگه ناراحت می شی دیگه نگم...
سلام برادر بابک گل٬
این داستان نویسنده داره و اونایی که گفتی به من و امثال من (جماعت پوست کلفته بی دقدقه) ربطی نداره من از داستان خوشم اومد گذاشتم اینجا. برو ببین این یارو کیه که این رو نوشته بهش اینا رو بگو
و در ضمن از اینایی که گفتی متشکرم چون باعث می شه سعی کنم داستان های بهتری رو انتخاب کنم و بخونم صلیقم رو بهتر کنم
(بازم بگو)
سلام . راست میگن واقعا عجیب بود که ایندفعه بعد از خوندن داستانات چشمام از خستگی قلمبه نشد و از کاسه در نیومد .... ولی با این چیزا که نوشتی دلم خواست ۱۰۰ سال تنهایی رو بخونم .... منم کلیه مو گذاشتم واسه فروش ... جدی میگم ... آ + هست گروه خونیش ...
فعلا ....
تو دیگه کی هستی !!!
مگه می خوای قلب بخری ؟؟؟
سلام نیما
چطوری؟
کجایی چند وقته ؟ نیستی؟
یه شب بیا نت باهات کار دارم.باشه؟
منتظرما
؟؟؟
یعنی تو کی می تونی باشی ؟؟؟
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
نیما شرمنده٬ اسم من به جای اسم مرجان خورده
شرمنده به خدا
نمی دونم چرا این روزا این قدر سوتی می دم
فک کنم هوا گرمی رو مخم اثر گذاشته