چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

منم شعر می گم:

یکی از دوستان با کلی ناله و نفرین که چرا نگفتم شعر می گم٬ راضیم کرد که شعر هام رو بذارم تو وبلاگم که دوستان نظرشون رو بگن (گرچه ارزش صحبت هم ندارن)

>تو بمان<

من از این عشق به کجا خواهم رفت

به دیاری که در این دور و در آن نزدیکی است

می روم از لب جوی

می رسم تا به سکوت

ناگهان آمد از این عمق درون، نایی برون:

"به کجا می روی ای گوشه نشین ؟

عشق در این نزدیکی است

عشق ز ما دور است دور

هر کجا باشی همین هست که هست

چه بگویم من از این غربت و از بغض عبور

به کجا می روی آخر تو بمان

همه رفتند ولیکن تو بمان

همه از عشق گریزند تو بمان"

من ماندم و

روز ها رفت و شب آمد

ناگهان جان به لب آمد

غصه در قصه اثر کرد

اشک از چشم گذر کرد

جان به لب آمد و مرگ را خبر کرد

دگر از درد نمانده اثری

اما حیف ...

دگر از تو نیز نیامد خبری !

من از این عشق به کجا خواهم رفت ؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:08 ب.ظ

Www.mahfele-khial.blogsky.com
سلام
واقعا زیبا بود . لذت بردم . ایشالا که همیشه پیروز باشید و شاد . روزاتون یاسمنى
آدم برفى

بابک.پ.25 جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:45 ب.ظ http://bishehsar.blogsky.com

من از این عشق به کجا خواهم رفت؟!
به به
آفرین ، خیلی خوب بود
ناقلا، هنر ها یکی یکی دارن بروز می کنن
مفهوم خوب بود، واژه بندی ها قشنگ بود، اما چند جاش شعر سکته می زنه، باید جسارت به خرج بدی، اگه سپید می گی دیگه ریتم نراز و اگه نو می گی باید ریتم رو در همه جا یکسان بکار ببری
نمی دونم چی گفتم، دیگه تو همین مایه ها
البته اینو من بهت گفتم چون دوست دارم و از تو هم می خوام که ناقد من باشی
وگرنه دیگه نقدت نمی کنم
بدرود نیما

می دونم که شعرام سکته داره اما حال ندارم فسفر بسوزونم٬ بِل همه تی دَووه
امروز برنج می تراشیدیم دارم می میرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد