چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

چپ دست

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟

یه روز برفی

من که توی عمرم همچین برفی ندیده بودم که امسال بارید. فقط از 3 سالگیم یادم میاد یه دو روز برف اومد که توی کوچمون قلعه ای بزرگ از برف بنا کردیم. که البته شاید به دلیل کوچک بودن من بزرگ جلوه می کرد.

روز اولی که برف اومد من و برادرم عظم رو جزم کردیم و رفتیم تو کوچه و دوستان رو جمع کردیم تا به یاد کودکیه از دست نرفتمون  دوباره شروع به برف بازی کنیم و شهرستانی بازی در بیاریم. من و برادرم مهدی و دوستانم، میلاد و رضا و مهران و  امید و اکبر و امیر و اون یکی میلاد رفتیم توی کوچه ها و خیابون های شهر قدم می زدیم و می گفتیم قدرت خدا رو ببین، این خارجی ها چی ساختن، همه جا سفید شده. من که بلند قد تر از همه بودن (این رو گفتم دلتون بسوزه) تا بالای زانو توی برف بودم. یه گوشه ای که تا کمر تو برف بودم به برادرم گفتم یه عکسی ازم بگیر اون نامرد هم روی فیلم برداری تنظیم کرد و با میلاد هماهنگ کرد و تا گفت آماده دیدم میلاد مثل ببر مازندران (البته ترکه ها) پرید و یه خم من رو دو خم کرد و من رو با صورت زد زمین منم که دیدم فیلم برداریه خودم رو شل کردم تا راحت من رو بزنه زمین آخه بیچاره یه کم قدش از من کوتاه تره و منم 80 کیلو وزن دارم. من اونجا خوردم و هیچی نگفتم تا این که به مهران رسیدیم منم نامردی نکردم خیز برداشتم و با حرکت کشتی کج که تو فیلما نشون می ده دور کمرش رو گرفتم و زدمش زمین و بد از من تمام دوستان پریدن روش تا له شد بد هم امیر رو جلوی دختر همسایشون با صورت فرو کردیم تو برف به طوری که مادرش نزدیک بود با پارو بزنه تو سرمون که نتونست بیاد بیرون و گرنه ما رو زده بود. یه بار هم برادرم من رو از روی زمین کند و اشتباهی به جای برف پرت کرد روی آسفالت. کشتی گیرم هست لامصب زور خر رو داره و خلاصه بماند بقیه ی شیرین کاری هامون. وقتی رفتم خونه موهام قندیل بسته بود مجبور شدم با آب داغ بشورمش تا یخش باز بشه.

مادرم هم بهم گفت برو نون بخر منم که خسته بودم نرفتم. مادرم هم که خودش رفته بود لیز خورد و افتاد. و باعث شد من مورد ضرب و شتم یکی از دختر خاله هام که روی مادرم حساسه قرار بگیرم اگه شوهر نکرده بود دونه دونه موهاشو می کندم . . .

نظرات 3 + ارسال نظر
عارفه چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:55 ب.ظ http://www.a17.blogsk.ycom

بابا ایول به این برف بازی.
ما که هی خردیم زمین از رو هم که نمی رفتیم و هی به برف بازی مون ادامه می دادیم.
شاد باشی، همیشه
بای تا های

فرزاد پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://zardalooo.blogsky.com

سر بزن خوشحال می شم رفیق

رضا جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:29 ب.ظ

من همون دوسته نیما هستم که فقط یه بار اسمش اومده زیاد حفاشو باور نکنید اولا من از اون بلندترم دوما نداره همین اولی خیلی مهم بود .نیما دهنتو سرویس می کونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد